هم‌قافیه با باران

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست
اردی جهنم است زمانی که یار نیست

دست نیاز باد به دامان ناز بید
تنها مرا به جانب معشوقه بار نیست

امسال از همیشه ی خود بی ثمرتر است
در باغ من نشانه ای از برگ و بار نیست

هر قاصدی که آمده از راه ناخوش است
هر نامه ای که می رسد از سوی یار نیست

سوسن دمیده است و زبان در گرفته است
نرگس شکفته است و به چشمم خمار نیست

دنیا به جز عذاب چه دارد برای من ؟
شب های تار هست و صدای سه تار نیست

آه ای پرنده گاه قفس را نفس بکش
آخر همیشه راه رهایی فرار نیست

علیرضا بدیع

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۷
هم قافیه با باران
با خودم این روزها هروقت خلوت می کنم
به تو می اندیشم و خود را شماتت می کنم

خوب من گرچه نبودم باب میلت بعدازاین
خط قرمز های  چشمت را رعایت می کنم

با توخیلی راحتم دورازتو غمگین و کسل
بی تو حتی نزد خود احساس غربت می کنم

بی تو مثل ارک بم با زلزله می ریزم و
با تو البرزانه ابراز صلابت می کنم

باتو بین حمله ی ویرانگر پاییزیان
مثل یک سرو مقاوم استقامت می کنم

از نهال عشقمان از هجمه ی هر آفتی
تا زمان چیدن میوه صیانت می کنم

می کشی با طرح دلخواهی مرا سمت عروج
تا سفر در راه هموار رسالت می کنم

بین هفتاد ودو ملت با الفبای سرشت
در شعاع چشم تو تبلیغ وحدت می کنم

دوستانت را دعا کردم و اما دشمنت
ازته دل تا ابد نفرین ولعنت می کنم

شعرهای نو رسم تقدیم چشمان تو باد
گاه با این شیوه ابراز محبت می کنم

محمد علی ساکی
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۴۶
هم قافیه با باران
مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست
قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست
 
کسی که روی تو دیدست از او عجب دارم
که باز در همه عمرش سر تماشاییست
 
امید وصل مدار و خیال دوست مبند
گرت به خویشتن از ذکر دوست پرواییست
 
چو بر ولایت دل دست یافت لشکر عشق
به دست باش که هر بامداد یغماییست
 
به بوی زلف تو با باد عیش‌ها دارم
اگر چه عیب کنندم که بادپیماییست
 
فراغ صحبت دیوانگان کجا باشد
تو را که هر خم مویی کمند داناییست
 
ز دست عشق تو هر جا که می‌روم دستی
نهاده بر سر و خاری شکسته در پاییست
 
هزار سرو به معنی به قامتت نرسد
و گر چه سرو به صورت بلندبالاییست
 
تو را که گفت که حلوا دهم به دست رقیب
به دست خویشتنم زهر ده که حلواییست
 
نه خاص در سر من عشق در جهان آمد
که هر سری که تو بینی رهین سوداییاست
 
تو را ملامت سعدی حلال کی باشد
که بر کناری و او در میان دریاییست
 
سعدی
۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۵
هم قافیه با باران

یک لحظه واقعا بد و یک لحظه عالی ام
این روزها به لطف تو حالی به حالی ام

شهری میان خاک جنوبم که مدتی ست
درگیر ابرهای سیاه شمالی ام

داروی درد کهنه خودش درد دیگری ست
سیلاب آمده وسط خشکسالی ام

من آن نخورده مستم از اینکه تمام وقت
لبریز عطر توست هوا در حوالی ام

خوش بو شده اتاقم و اصلا عجیب نیست
جان داده ای به تک تک گل های قالی ام

چون برکه ای که آب ندارد ،بدون عشق
لطفی نداشت زندگی خشک و خالی ام

جواد منفرد

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۱۶
هم قافیه با باران

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی

آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی

سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی

سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی گرمی بازار کسی

من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود
بخت خوابیدهٔ کس دولت بیدار کسی

غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی

تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی

آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی

لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما
نشود یار کسی تا نشود بار کسی

گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی

شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی

شهریار

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۶
هم قافیه با باران

تو پادشاهی و من مستمند دربارم
مگر تو رحم کنی بر دو چشم خون‌بارم

مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست
هنوز نعره برآرم که دوستت دارم...

ردای عفو، برازندۀ بزرگی توست
وگرنه من به عذاب تو هم سزاوارم

امید من به خطاپوشی تو آنقدر است
که در شمار نیاید گناه بسیارم

تو را به فضل تو می‌خوانم و امیدم هست
اگر به قدر تمام جهان خطاکارم ...

سجاد سامانی

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۴۷
هم قافیه با باران

آن اسم اعظم که نشانی می دهندش
سربند یا زهراست محکم تر ببندش

هر کس که در سر آرزوی عشق دارد
هنگام رفتن با شهیدان می برندش

بابا! وصیّت نامۀ همسنگرت کو؟
این روزها خون می چکد از بند بندش

آقا معلم قصه از آنروزها گفت
کردند سال ِ آخری ها ریشخندش

شرمی نکردند از صدای سرفه دارش
چیزی نخواندند از نگاه دردمندش

گیرم عَلم از دست عباسی بیافتد
عباس دیگر می کند از جا بلندش

هر کس به این آسانی اهل کربلا نیست
کار حسین است و دل مشکل پسندش

مهدی جهاندار

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۶
هم قافیه با باران

کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند

قاصد منزل سلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند

امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند
گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند

یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند

شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
قدر یک ساعته عمری که در او داد کند

حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد
تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند

گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست
فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند

ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند

حافظ

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۰۷
هم قافیه با باران

از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست
هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست

بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا
چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست

زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست
جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست

در دام سر زلفش ماندیم همه حیران
وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست

از دست بشد چون دل در طرهٔ او زد چنگ
غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست

چون سلسلهٔ زلفش بند دل حیران شد
آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست

دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم
گفتا که: لب او خوش اینک سرما پیوست

با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست
با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست

از غمزهٔ روی او گه مستم و گه هشیار
وز طرهٔ لعل او گه نیستم و گه هست

می‌خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی
ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست

عراقی

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۵
هم قافیه با باران

هر طور خلوت می‌کنی، با من همان باش 
تنهایی‌ام شو بیخیال دیگران باش
.
کمتر مرا از خط‌‎قرمزها بترسان 
با من شبیه عکس‌هایت مهربان باش
.
راضی مشو سرچشمه‌ی شعرم بخشکد 
شلاق جان! مستانگی را استکان باش
.
جلد و زمین‌گیرم مکن در فصل پرواز 
جای قفس، بال و پرم را آسمان باش
.
مگذار انکارت زبانم را بدزدد 
چونان غزل ناگفته‌ها را ترجمان باش
.
بیدار شو بیرون بریز از چارچوبت 
از سنگ‌بودن کنده شو آتشفشان باش
.
حتی کرانت بیکران‌بودن نباشد
در بیکرانی، بیکران بیکران باش
.
تکرار را تکرارکردن زندگی نیست
تکرارها را اتفاقی ناگهان باش
.
تقدیر را در دست من بسپار این بار 
با من در این دیوانگی هم‌داستان باش
.
رضا احسان‌پور

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۴۷
هم قافیه با باران

می  روی دست ساقی میخانه باد کرد
عطر تو کار میکده اش را کساد کرد

هرگز می اش به گرمی و گیرایی ات نشد
هرقدر هم که درصد آن را زیاد کرد

ایمان بدل به شرک شده در میان خلق
یک شهر را وجود تو بی اعتقاد  کرد

با خلقت تو از خودش امضا بجا گذاشت
باید به نام نقطه ی عطف از تو یاد کرد

در عالم خماری ام امشب بدون تو
با من هرآنچه کرد، همین اعتیاد کرد

دور از تو کند می گذرد،با تو مثل برق
دیگر نمی شود به زمان اعتماد کرد

جواد منفرد

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۴۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران