من یک غریب بی پناه و دوره گردم
بُگذار گِرداگردِ چشمانت بگردم
آن چشمها، عطّار نیشابوری ام کرد
من شاعر فیروزه های لاجوردم
آبی تر از چشمانِ تو هرگز ندیدم
من دل به دریا می زنم دریانوردم
آواره ام، چون کولیانِ بی سرانجام
دیوانه ام، با اندرونم در نبردم
می خواهمت ای سرنوشتِ ارغوانی
عمری اگرچه در پی ات تاخیر کردم
قطعی ترین بُرهانِ ایمانم تویی، تو!
باور مکن از انتخابم باز گردم
آخر به قلبِ سُرخِ خنجر می زنم من!
پایانِ خونینِ شهابِ سهروردم !
یدالله گودرزی
۱ نظر
۱۷ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۴۵