ای دل به مهر داده به حق، دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا، جان، فدای تو
ای کشتهٔ فضیلت، جان کشتهٔ غمت
وی مردهٔ مروت، میرم به پای تو
محبوب ما، گزیدهٔ حق، صفوهٔ نبیست
مفتون تو، فدایی تو، مبتلای تو
از بس که در غم دل مظلوم سوختی
یک دل ندیدهام که نسوزد برای تو
چرخ کهن که کهنه شود هر نوی از او
هر ساله نو کند ره و رسم عزای تو
هر بینوا نوای عدالت ز تو شنید
برخاست تا نوای تو از نینوای تو
برهان هستی ابدی، شوق تو به مرگ
میزان ادّعای نبی، مدّعای تو
روی تو از بشارت جنت به روشنیست
آیینهای تمامنمای از خدای تو
نگریختی ز مرگ چو بیگانه، تا گریخت
مرگ از صلابت دل مرگآشنای تو
آزاده را به مهر تو در گردش است خون
زین خوبتر نداشت جهان، خونبهای تو
ما را بیان حال تو بیرون ز طاقت است
در حیرتم ز طاقت حیرتفزای تو
هر جا پر از وجود تو، در گفتگوی توست
هر چند از وجود تو خالیست جای تو
آن کشتهٔ نمرده تویی، کز نبرد خویش
مغلوب توست، دشمن غالبنمای تو
هر کس به خاک پای تو اشکی نثار کرد
زین بِهْ چه گوهریست که باشد سزای تو؟
پیدا ز آزمایش اصحاب پاک توست
تعویذ حق به بازوی مردآزمای تو...
غم نیست گر به چشم شقاوتنمای خصم
کوتاه بود، عمر سعادتفزای تو
«چون صبح، زندگانی روشندلان دمیست
اما دمی که باعث احیای عالمیست»
امیری فیروزکوهی