هم‌قافیه با باران

۲۶ مطلب با موضوع «شاعران :: جواد مزنگی ـ حسین آهنی» ثبت شده است

جان من مال تو باشد، هرچه غم داری بده

روی کاغذ ثبـت کن هـــر چیز کم داری بده

 

تا مبـــــادا بـر تــن نـاز تـو آسیبـــی رســد

هرچه در اطراف خود قوطی سم داری بده

 

شهـــر عمـــرت از بلاهـــــا دور بــادا تا ابـد

در خیالت هرچه از احسـاس بــم داری بده

 

بخت خـــوب و فال­های سبــــــز ارزانـی تو

طـالع نحســـی اگر در جام جــــم داری بده

 

چال لبخند تو دائم ، حــــال خوبت مستــمر

خط اخم و مشکل پر پیــچ و خـــم داری بده

 

«آیة الکرسـی» هـزاران بار نذر شـــادی ات

در دل خـود ذره ای اندوه هــــم داری بده...

 

جواد مزنگی
۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۰
هم قافیه با باران

از تماشـــای تو هر کس رو به حــــیرانی رود

 اختیار از دست مجنـــون های  تهــرانی رود

 

باغ رویت را نشان ده تا که از زیبــــــایی اش

آبروی قــــالــی معـــــروف کرمــــــــانی رود

 

با حضــــور فـــرم شمشــــیری ابروهای تو

خاصیت از تیغــــــه­ ی چاقوی زنجـــانی رود

 

رنگ روی گـــــونه های تو اگر پیــــــدا شود

رنگ و رو از زعفـران های خراســــــانی رود

 

گل گلـی های قشــنگ دامنــــت آوازه اش

در میـــــان دختــــــران ناز افغـــــــــانی رود

 

سرخی لب هات باعث می شود بسیار زود

اعتـبــار سیــــب های ســــرخ لبنــــانی رود

 

پسته ی لب باز کن تا شهر رفســـنجان تمام

قیمــــت بازارهـــــــایش رو بــــــه ارزانی رود

 

وصف تو خوب اســـت باید در تمـام دوره ها

علــــــــت آوازه ی دلــــدار ایـــــــــرانی رود

 

 جوادمزنگی
۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۰
هم قافیه با باران

بی تو نماد شــــاخصی از ننــگ می شوم

در تنگنـــــای قافیـــــه ای تنــگ می شوم

 

وقتی که نام خوب تو اینجاسـت بی دلیل...

با هر چه حس خوب هماهنــــگ می شـوم

 

با حس هیبتی که تو بخشــــیده ای به من

سردار و با صــلابت و سرهنــــگ می شوم

 

بد فـــــرم و بد صــــدام، شبـــــیه کلاغ هــا

با تو لطیف و خوب و خوش آهنگ می شوم

 

وقتـی نباشــی عاقبت از دست غصــــه ها

کور و مریــض و بد دهــن و لنــگ می شـوم

 

مانند کشــوری که پر از درد شـــورش است

بی تو خراب و سوختـــه از جنگ می شـوم

 

اینجا بمـــــان  و ببــین من چـــــه بی دروغ

بـــا روح مهربان تو یــــک رنــگ مـی شــوم...


جواد مزنگی

۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۶
هم قافیه با باران

پُرِ زخمــــم و غــــم قهــــرِ تو مــاننـــد نمــک

به گمــــانم که بمیــــرم، تـو بگــویی بـه درک


به هــــوای تو دلــــم یکســــره، آرام و یــواش

می کشــد از ســــر دیــوار حیــــاط تـو سـرک


مدتی هـست که فهمیــده ام آن خنــده ی تو

در خودش داشــته مجمــوعه ای از دوز و کَلک


تا کـه من دق کنــم از غصــه، برایش هـــر روز

می کشی سرمه و سرخاب و سفیداب و زَرک


رنـگ و رویـــم شــده از تندی اخــــلاق تـو زرد

شــده ام لاغــر و پــژمرده، لبــم خــورده تـَـرک


دوستـی گفت: «گمــانم که به این حالـت تند

عاشقــی را زده در خــانه ی قلـب تو محــک»


«دوستــت دارم»و با گفتــن آن صـــــدهـا بــار

داده ام دست دل سنــگ و سیــــاه تو گَـــزک


گفتـه بودی که شـکایت نکنم...چشم! دعــــا:

حافظــت دســت خـــدا باشـــــد و اَللهُ مَعـَـــک


جواد مزنگی

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۸
هم قافیه با باران

خواهشی بر لب من هست ولی تکراری

می شود دست از اعدام دلم برداری؟

دل من مال تو شد پس دل خود را مشکن

بگذر از کشتن و سرسختی و خودآزاری

ثبت کن محض سند مصرع بعدی مرا

تو در اعماق دلم مثل خدا جا داری

لهجۀ جاهلی وصف تو را هم عشق است

واقعاً دست مریزاد عجب سالاری!


جواد مزنگی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۵۱
هم قافیه با باران

وقتی نباشی پستچی یک بسته غم می آورد

تصـویـری از آینــده با طـــرح عَــــــدَم می آورد

.

عمری به رسم عاشقی در گل نظر کردم ولی

گل با تمام خوشگلی پیــشِ تو کـــم مـی آورد

.

حتـــی رقابت بیــن تــو با گـل اگـر برپــا شود

بلـبل بـه نفع خوبیـَت صـدها قســم می آورد

.

من تازگی فهمیده ام بی مهـــربانی هـایِ تو

حتی درختِ ســرو هـم از غصـه خم می آورد

.

لــــرزیدنِ قلبم بــرایِ فکـــر تنهـــا رفـتنــــت

مــن را به یــادِ فاجعـه در شهر بـَم مـی آورد

.

من خواب دیدم نیستی،وَ غم به قصدِ مرگ من

یک قهــوه یِ قاجـار با مخـلوطِ سـم می آورد

.

جادویِ من در شاعری تنها نوشتن بود و بس

حس تو صـدهـا شعــر بـر لـوح و قلم می آورد

.

جواد مزنگی


۰ نظر ۲۰ دی ۹۳ ، ۲۰:۵۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران