رمضان بود و شب نوزدهم ام کلثوم کنار پدرش
يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۲ ب.ظ
رمضان بود و شب نوزدهم
ام کلثوم کنار پدرش
سفره گسترده به افطار على
شیر و نان و نمک آورد برش
میهمان، مظهر عدل و تقوى
میزبان، دختر نیکو سیرش
على آن مرد مناجات و نماز
چونکه افتاد به آن ها نظرش
چشمه هاى غم او جوشان شد
ریخت زان منظره اشک از بصرش
گفت: در سفره من کى دیدى
دو خورش، یا که از آن بیشترش
نمک و شیر، یکى را برگیر
بنه از بهر پدر، آن دگرش
شیر حق، عاقبت از شیر گذشت
که بشد نان و نمک، ماحضرش
حیدر از شوق شهادت، بیدار
در نظر وعدۀ پیغامبرش
که شب نوزدهم، از رمضان
رسد از باغ شهادت، ثمرش
بى قرار و نگران بود على
چون مسافر که به آخر سفرش
گاه از خانه برون می آمد
تا کى از راه رسد منتظرش
گه به صد شوق، نظر می فرمود
به سما و به نجوم و قمرش
گاه در جذبۀ معراج نماز
بیخود از خویش و جهان زیر پرش
چه خبر داشت خدایا آن شب
که على در هیجان از خبرش
ام کلثوم غمین و نگران
کاین شب تار چه دارد سحرش ؟
گشت آمادۀ رفتن حیدر
مضطرب دختر خونین جگرش
حبیب چایچیان
ام کلثوم کنار پدرش
سفره گسترده به افطار على
شیر و نان و نمک آورد برش
میهمان، مظهر عدل و تقوى
میزبان، دختر نیکو سیرش
على آن مرد مناجات و نماز
چونکه افتاد به آن ها نظرش
چشمه هاى غم او جوشان شد
ریخت زان منظره اشک از بصرش
گفت: در سفره من کى دیدى
دو خورش، یا که از آن بیشترش
نمک و شیر، یکى را برگیر
بنه از بهر پدر، آن دگرش
شیر حق، عاقبت از شیر گذشت
که بشد نان و نمک، ماحضرش
حیدر از شوق شهادت، بیدار
در نظر وعدۀ پیغامبرش
که شب نوزدهم، از رمضان
رسد از باغ شهادت، ثمرش
بى قرار و نگران بود على
چون مسافر که به آخر سفرش
گاه از خانه برون می آمد
تا کى از راه رسد منتظرش
گه به صد شوق، نظر می فرمود
به سما و به نجوم و قمرش
گاه در جذبۀ معراج نماز
بیخود از خویش و جهان زیر پرش
چه خبر داشت خدایا آن شب
که على در هیجان از خبرش
ام کلثوم غمین و نگران
کاین شب تار چه دارد سحرش ؟
گشت آمادۀ رفتن حیدر
مضطرب دختر خونین جگرش
حبیب چایچیان
۹۴/۰۴/۱۴