هم‌قافیه با باران

۱۰ مطلب با موضوع «شاعران :: سلمان هراتی ـ سید علی لواسانی» ثبت شده است

تو از شکوفه پُری، از بهار لبریزی
تو سروِ سبز تنی، با خزان نمی‌ریزی

تو آفتاب بلندی، ز عشق سرشاری
تو در حوالی این شب ستاره می‌ریزی

تمام خانه پر از نور ناب خواهد شد
اگر به صبحدم ای آفتاب، برخیزی

شبی که مرگ می‌آید به قصد کوچۀ عشق
چو بال شوق ز بالای ما می‌آویزی

بهار با تو درختی‌ست بی نهایت سبز
دریغ و درد از این بادهای پاییزی

شبی چو ابر بیا تا به باغ خاطر من
چنان که با همۀ جان من در آمیزی...

سلمان هراتی

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۰
هم قافیه با باران

وقتی که زاهدان خداجو، دنبال مال و جاه می‌افتند
مردم به خنده‌های نهانی، رندان به قاه‌قاه می‌افتند
 
 
یک عده اهل مال و منالند، یک عده اهل حیله و حالند
در انتخاب اصلح مردم، بعضاً به اشتباه می‌افتند
 
وقت حساب، دانه‌درشتان، از فرط التفات به مردم
مثل سه‌چار دانه گندم در توده‌های کاه می‌افتند
 
امروزه‌روز جمعی از ایشان، فرماندهان هنگ خروجند
لب ترکنند خیل پیاده، از هر طرف به راه می‌افتند
 
اما همین گروه سواره، این ساکتانِ عربده‌فرمای
شب‌های بار، با کت و شلوار، در صحن بارگاه می‌افتند
 
یعنی برای آخر بازی، بسته به موقعیت صفحه
شد سمت خود، نشد طرف خصم، رسماً به پای شاه می‌افتند
 
این روزها به دل نه امیدی، نه اشتیاق حرف جدیدی
تنها همین دو رشته اشکند، کز چشم گاه‌گاه می‌افتند
 
عاقل شدیم، و گوشه گرفتیم، تا با خیال تخت ببینیم
دیوانه‌های سنگ‌پران نیز، با سنگ‌ها به چاه می‌افتند
 
سید علی لواسانی

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران

هر صبح با سلام تو بیدار می‌شویم
از آفتاب چشم تو سرشار می‌شویم

در چشم‌های آبی‌ات، ای تا افق وسیع
یک آسمان ستاره‌ی سیار می‌شویم

یک آسمان ستاره و یک کهکشان شهاب
بر روی شانه‌های شب آوار می‌شویم

چندین هزار پنجره لبخند می‌زند
تا روبه‌روی فاجعه دیوار می‌شویم

روزی هزار مرتبه تا مرگ می‌رویم
روزی هزار مرتبه تکرار می‌شویم

فردا دوباره صبح می‌آید ازین مسیر
چشم‌انتظار لحظه‌ی دیدار می‌شویم
                                                           
سلمان هراتی

۰ نظر ۰۳ دی ۹۵ ، ۰۴:۱۵
هم قافیه با باران
پیش از تو، آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهرۀ دریا شدن نداشت

در آن کویر سوخته، آن خاکِ بی‌بهار
حتی علف اجازۀ زیبا شدن نداشت

گم بود در عمیق زمین شانۀ بهار
بی تو ولی زمینۀ پیدا شدن نداشت

دل‌ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سرِ وا شدن نداشت...

سلمان هراتی
۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۵
هم قافیه با باران

نگذار باز از سفرت بی‌خبر مرا
یک بار هم اگر شده با خود ببر مرا

شکر خدا که گریه‌ی سیری نصیب شد
هربار تشنه کرد غمت بیشتر مرا

سر را به دامنت بگذارم اگر، سر است
دامن چو می‌کشی، به چه کار است سر مرا

یک بار جای این همه زخم‌زبان زدن
راحت بگو که دوست نداری دگر مرا

آه ای خیال دور که آواره‌ات شدم
یک شب بیا به خانه‌ی خوابت، ببر مرا

سیّدعلی لواسانی

۲ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۱
هم قافیه با باران

هوا کبود شد این ابتدای باران است
دلا دوباره شب دلگُشای باران است

نگاه تا خلأ وهم می‌کشاندمان
مرا به کوچه ببر این صدای باران است

اگرچه سینه‌ ی من شوره ‌زار تنهایی است
ولی نگاه ترم آشنای باران است

دلم گرفته از این سقف‌های بی‌روزن
که عشق، رهگذر کوچه‌های باران است

بیا دوباره نگیریم چتر فاصله را
که روی شانه‌ ی گل جای پای باران است

نزول آب حضور دوباره‌ی مرگ است
دوام باغچه در های‌های باران است

سلمان هراتی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۸
هم قافیه با باران
دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو
امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو

آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم و درد
غیر از شب آیا چه می دید چشمان تار من و تو؟

دیروز در غربت باغ من بودم و یک چمن داغ
امروز خورشید در دشت آیینه دار من و تو

غرق غباریم و غربت با من بیا سمت باران
صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو

این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما
برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو

با این نسیم سحر خیز برخیز اگر جان سپردیم
در باغ می ماند ای دوست گل یادگار من و تو

چون رود امیدوارم بی تابم و بی قرارم
من می روم سوی دریا جای قرار من و تو

سلمان هراتی
۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۰
هم قافیه با باران

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت

شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

بسیار بود رود در آن برزخ کبود

اما دریغ زَهره‌ی دریا شدن نداشت

در آن کویر سوخته، آن خاک بی‌بهار

حتی علف اجازه‌ی زیبا شدن نداشت

گم بود در عمیق زمین قامت بهار

بی‌تو ولی زمینه‌ی پیدا شدن نداشت

دل‌ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ

آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق

این عقده تا همیشه سرِ وا شدن نداشت


سلمان هراتی

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۲
هم قافیه با باران

تاریک کوچه‌های مرا آفتاب کن 

با داغ‌های تازه، دلم را مجاب کن 


ابری غریب در دل من رخنه کرده است 

بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن 


ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز 

برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن 


ای تیغ سرخ زخم، کجا می‌روی چنین 

محض رضای عشق، مرا انتخاب کن 


ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهاده‌ایم 

لطفی اگر نمی‌کنی، اینک عتاب کن 


سلمان هراتی

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۸
هم قافیه با باران
من مثل عصر روزهای دبستان
 پر از کسالت و تردیدم
و دفترم
از مشقهای خط خورده
 سیاه است
هراس من این است
 فردا که زنگ حساب آمد با این کمینه چنین خواهند گفت:
باید هزاربار
در شعله های آتش دوزخ فرو روی
اینت جریمه برو!

سلمان هراتی
۱ نظر ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران