از جان گذشته بی زره پیکر آمده
سردار کربلاست اگر با سر آمده
ان تنکرون رسد اجل لشگر آمده
بابای هرکه رفته به جنگش درآمده
احمد شده به لات و هبل حمله میکند
دارد به باقیات جمل حمله حمله میکند
باطل کجاست؟ معجزه حق رسیده است
عقل سلیم و حکمت مطلق رسیده است
انگار علی دوباره به خندق رسیده است
دیکر زمان کشتن ازرق رسیده است
چکمه بهانه بود قیامت به پا کند
با یک اشاره فرق سرش را دوتا کند
کم کم به سررسید همه انتظارها
گم شد حسن میان هجوم غبارها
وقتی که آمدند به دورش سوارها
یکدفعه ریختند سرش نیزه دارها
جوری زدند پهلوی او بی هوا شکست
هی سنگ خورد و صورتش از چندجا شکست
دیگر هوای کرببلا را بلا گرفت
در ازدحام ها بدنش رد پا گرفت
از بس که سم اسب بر این جسم جا گرفت
با دیدنش عمو کمر خویش را گرفت.....
سید پوریا هاشمی
۰ نظر
۲۱ مهر ۹۵ ، ۰۳:۳۰