ای قوم! در این عزا بگریید
بر کشته ی کربلا بگریید
با این دل مرده خنده تا چند؟
امروز در این عزا بگریید
از خون جگر سرشک سازید
بهر دل مصطفی بگریید
وز معدن دل به اشک چون دُر
بر گوهر مرتضی بگریید
با نعمت عافیت به صد چشم
بر اهل چنین بلا بگریید
دلخستهٔ ماتم حسینید
ای خسته دلان! هلا! بگریید
در ماتم او خمش مباشید
یا نعره زنید یا بگریید
تا روح که متّصل به جسم است
از تن نشود جدا، بگریید
در گریه سخن نکو نیاید
من می گویم، شما بگریید!
بر جور و جفای آن جماعت
یک دم ز سر صفا بگریید
اشک از پی چیست؟ تا بریزید
چشم از پی چیست؟ تا بگریید
در گریه به صد زبان بنالید
در پرده به صد نوا بگریید
تا شسته شود کدورت از دل
یک دم ز سر صفا بگریید
نسیان گنه صواب نبود
کردید بسی خطا، بگریید!
وز بهر نزول غیث رحمت
چون ابر گه دعا بگریید
.
سیف فرغانی