لیلی
نام دیگرِ پاییز است
زیباست
عاشق میکند
و میکُشد
عباس حسین نژاد
لیلی
نام دیگرِ پاییز است
زیباست
عاشق میکند
و میکُشد
عباس حسین نژاد
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
تیر امان نداد
نیزه امان نداد
شمشیر امان نداد
*
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
حرامیان نگذاشتند
و حواسم را بردند پی ِانگشتر
پی ِ گوشواره
و تا عمق قلبم تیر کشید
*
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
که فرشتگان
به گریه ریختند بر سرم
و نگذاشتند
کلمهای به کاغذ بیاید
*
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
که تشتی طلا گذاشتند روبرویم
و چوب ِ خیزران
که میآمد تا دندانهای تو
و دختری سه ساله
خیره به چشمهای من
به لحن غمگینترین پرستوهای مهاجر
از پدرش پرسید...
*
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
یکی در نقشه
کربلا را نشانم داد
و تا شام
مرا پیاده برد
با کاروان ِ اندوه
با کاروان ِ زخم
*
میخواستم برای تو
شعری بنویسم
گریه امان نداد
عباس حسیننژاد
از عشق
چیزی نمانده برایم
جز خاکستری از یاد تو
و جانی که هنوز
شعلهور است...
عباس حسین نژاد