هم‌قافیه با باران

۲۲ مطلب با موضوع «شاعران :: فخرالدین عراقی» ثبت شده است

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبسته‌ی ما بگشایی؟

نظری کن ، که به جان آمدم از دل تنگی
گذری کن،که خیالی شدم از تنهایی

گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمدم اینک ، تو چرا می‌نایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم، سودایی

همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم که تویی چشم مرا بینایی

بعد از این گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من، گنجایی

جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی

گفتی از لب بدهم کام "عراقی" روزی
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی! 

فخرالدین عراقی

۰ نظر ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۵
هم قافیه با باران

نگارا ، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی ..

دلم بی‌تو به جان آمد ، بیا، تا جان من باشی

دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشی

مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی

به غم زان شاد می‌گردم که تو غم خوار من گردی

از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی

بسا خون جگر جانا ، که بر خوان غمت خوردم

به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی

منم دایم تو را خواهان ، تو و خواهان خود دایم

مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟

همه زان خودی جانا ، از آن با کس نپردازی

چه باشد ای ز جان خوشتر ، که یک دم آن من باشی ؟

اگر تو آن من باشی ، ازین و آن نیندیشم

ز کفر آخر چرا ترسم ، چو تو ایمان من باشی ؟

ز دوزخ آنگهی ترسم که جز تو مالکی یابم

بهشت آنگاه خوش باشد که تو رضوان من باشی

فلک پیشم زمین بوسد ، چو من خاک درت بوسم

ملک پیشم کمر بندد ، چو تو سلطان من باشی

عراقی ، بس عجب نبود که اندر من بود حیران

چو خود را بنگری در من ، تو هم حیران من باشی 


عراقی 

۰ نظر ۱۷ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران