گفتم بعشق غارت دلها چه میکنی
دستی دراز کرده به یغما چه میکنی
چندین هزار خانه دل شد خراب تو
ای خانمان خراب بدلها چه میکنی
دادی بآب و رنگ بتان آبروی ما
با گلرخان چه کردی و با ما چه میکنی
گفتم بدلبر از بر من دل چه میبری
گفتا که من بر تو تو دلرا چه میکنی
بگشای چشم و نور رخ ما عیان ببین
در پرده خیال تماشا چه میکنی
من جلوه نانموده تو از خویش میروی
گر بر تو جلوه کنم آیا چه میکنی
چیزی ز ما مخواه بغیر از لقای ما
از دوست غیر دوست تمنا چه میکنی
از خود بشوی دست بدریای ما درا
بردار دل ز خویش محابا چه میکنی
بر دار دل زخویش و در این بحر غوطه ور
بر ساحل ایستاده تماشا چه میکنی
ای (فیض) عقل و هوش و دل و دین و جان بده
چون وصل دوست یافتی اینها چه میکنی
ملامحسن فیض کاشانی