هم‌قافیه با باران

۶ مطلب با موضوع «شاعران :: محمدعلی علیزاده» ثبت شده است

چون صدف در سینه ام یک راز را گم کرده ام
دل به پایان بستم و آغاز را گم کرده ام

در میان کوه های غم صدا سر داد عشق
در هجوم انعکاس ، آواز را گم کرده ام

آنچنان دل بسته ی مژگان چشمان تو ام
با قفس خو کرده ام ، پرواز را گم کرده ام

سر به سنگی می زند چون موج ، هر کس ماه دید
شوق دارم ! شیوه ابراز را گم کرده ام

عقل چون فرعون تا دریا مرا تعقیب کرد
دل به دریا می زنم ، اعجاز را گم کرده ام

شیخ شیرازم که حیرت گرد دنیا کردی ام
راه برگشت از سفر ؟!! شیراز را گم کرده ام

محمد علی علیزاده
۰ نظر ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۳
هم قافیه با باران

غیر از قفس اگر که مکان دگر نداشت
ای کاش این پرنده از آغاز پر نداشت

در شیب کوه چاره به غیر از گذار نیست
باور کنید ! رود خیال سفر نداشت

بی آبرو شدن ، نرسیدن ... بس است ، بس!
یوسف برای تو که به غیر از ضرر نداشت !

شاید به « اشتباه » خدا را پسر شود
از بخت خوش هر آن که به دنیا پدر نداشت

در ذهن این درخت « خطایی بزرگ » بود
او در سرش به غیر خیال « تبر » نداشت

محمد علی علیزاده

۰ نظر ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۵
هم قافیه با باران

 هرگز ندارم چاره ای الا « خداحافظ »
دیوانه خواهم شد پس از تو با « خداحافظ »

هر ماهی عاشق که موج او را به ساحل برد
می گفت لب بر لب زنان : « دریا خداحافظ »

« زندان » و « زنده » وقتی از یک ربشه می آیند
پس مرگ ! راهی کن مرا تو تا « خداحافظ »

دیوانه ای دیدم که می گفت و به حق می گفت
« امروز یا دیروز یا فردا خداحافظ »

وقتی « رسیدن » نقطه ی آغاز « رفتن » شد
یعنی « سلام » ما برابر با خداحافظ

دیوانه ای هستم که از یک واژه می ترسد
هر چیز می خواهی بگو اما... خداحافظ...

محمد علی علیزاده

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۹:۰۶
هم قافیه با باران

هزار حادثه در نبض عشق پیدا بود
جنون همیشه اسیر نگاه لیلا بود

به صخره خورده و سَر خورده گشت امواجش
و آسمان همه ى آرزوى دریا بود

شبیه ماهى در تنگ ما نفهمیدیم
وجودمان همه در لذت تماشا بود

میان این همه امروز قصد مردن داشت
اگر چه منتظر وعده هاى فردا بود

میان این همه بیگانه جان سپرد آخر
کسى که بى تو در این روزگارتنها بود

محمد علی علیزاده

کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۸
هم قافیه با باران

مثل شبنم دل به خورشید نگاهت داده ام
عاقبت از چشم تو مانند اشک افتاده ام

باختم از چشم تو اما به خود هرگز مناز
چشم تو سحری ندارد من زیادی ساده ام

نیست راهی ، نوح باید بود یا فرزند او
من پیمبر نیستم اما پیمبر زاده ام

چون در اوجم چشم مردم پست می بیند مرا
ماهم و در آسمان ، اما به چاه افتاده ام

آخرین دیدار یعنی آخرین روز حیات
من برای لحظه ی دیدار تو آماده ام

محمدعلی علیزاده


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۷
هم قافیه با باران

هم از فریب تو ای پر فریب! می ترسم
هم از همیشه ی بی تو عجیب می ترسم

مرا دو گونه روایت کنند و فرقی نیست
چرا که من ز عروج و صلیب می ترسم

به جز ضرر چه نصیبی دعا برایم داشت؟!
من  از  اجابت  «امّن  یجیب»  می ترسم

پلنگ، صید خودش را سریع خواهد کشت
 من  از  نگاه  غزال   نجیب   می ترسم

نه  از  فریب   تو   حوّا ،  فقط  هراسانم
که بعد طرد من از هرچه سیب می ترسم

محمد علی علیزاده

۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۵:۱۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران