هم‌قافیه با باران

۳۷ مطلب با موضوع «شاعران :: محمود ژولیده ـ هاتف اصفهانی» ثبت شده است

شکست پیر مغان گر سرم به ساغر می
عجب مدار که سرها شکسته بر سر می

ستم به ساغر می‌شد نه بر سر من اگر
شکست بر سر من می فروش ساغر می

غذای روح بود بوی می‌خوشا رندی
که روح پرورد از بوی روح پرور می

نداشت بهره‌ای آن بوالفضول از حکمت
که وصف آب خضر کرد در برابر می

نه لعل راست نه یاقوت را نه مرجان را
به چشم اهل بصیرت صفای جوهر می

نماند از شب تاریک غم نشان که دگر
طلوع کرد ز خم آفتاب انور می

چه دید هاتف می کش ندانم از باده
که هر چه داشت به عالم گذاشت بر سر می


هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۲
هم قافیه با باران

مهر رخسار و مه جبین شده‌ای
آفت دل بلای دین شده‌ای

مهر و مه را شکسته‌ای رونق
غیرت آن و رشک این شده‌ای

پیش ازین دوست بودیم از مهر
دشمن من کنون ز کین شده‌ای

من چنانم که پیش ازین بودم
تو ندانم چرا چنین شده‌ای

ننشستی چرا دمی با من
گرنه با غیر همنشین شده‌ای

دل ز رشکم تپد چو بسمل باز
بهر صیدی که در کمین شده‌ای

غزلی گفته‌ای دگر هاتف
که سزاوار آفرین شده‌ای


هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران

شستم ز می‌در پای خم، دامن ز هر آلودگی
دامن نشوید کس چرا، زابی بدین پالودگی

می‌گفت واعظ با کسان، دارد می و شاهد زیان
از هیچکس نشنیده‌ام حرفی بدین بیهودگی

روزی که تن فرسایدم در خاک و جان آسایدم
هر ذرهٔ خاکم تو را جوید پس از فرسودگی

ای زاهد آسوده جان تا چند طعن عاشقان
آزار جان ما مکن شکرانهٔ آسودگی

من شیخ دامن پاک را آگاهم از حال درون
هاتف تو از وی بهتری با صدهزار آلودگی


هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۹
هم قافیه با باران

ای که در جام رقیبان می پیاپی می‌کنی
خون دل در ساغر عشاق تا کی می‌کنی

می‌نوازی غیر را هر لحظه از لطف و مرا
دم بدم خون در دل از جور پیاپی می‌کنی

راه اگر گم شد نه جرم ناقه از سرگشتگی است
بی گناه ای راه پیما ناقه را پی می‌کنی

ناله و افغان من بشنو خدا را تا به کی
گوش بر آواز چنگ و نالهٔ نی می‌کنی

ساقیا صبح است و طرف باغ و هاتف در خمار
گر نه در ساغر کنون می می‌کنی کی می‌کنی
 

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۰
هم قافیه با باران

سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را
جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را

از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی
تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را

من خموشم حال من می‌پرسی ای همدم که باز
نالم و از نالهٔ خود در فغان آرم تو را

شکوه از پیری کنی زاهد بیا همراه من
تا به میخانه برم پیر و جوان آرم تو را

ناله بی‌تاثیر و افغان بی‌اثر چون زین دو من
بر سر مهر ای مه نامهربان آرم تو را

گر نیارم بر زبان از غیر حرفی چون کنم
تا به حرف ای دلبر نامهربان آرم تو را

در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر
یاد از بی برگی فصل خزان آرم تو را

خامشی از قصهٔ عشق بتان هاتف چرا
باز خواهم بر سر این داستان آرم تو را

 

هاتف اصفهانی

۱ نظر ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۶
هم قافیه با باران

چه خوب شد عرفه دلبرم صدایم کرد

خدا به خاطر ارباب این عطایم کرد

به دامن جبل الرحمه پا به پای حبیب

به آستان رفیع دعا رهایم کرد

چه فرصتی که به همراه کروان حسین

مسافر سفر دشت نینوایم کرد

زسعی مروه و سعی صفا عبورم داد

به طوف حج حقیقی دل آشنایم کرد

چه منتی که در این روز معرفت،ارباب

به خوان نعمت العفو خود گدایم کرد

منی که هیچ نبودم به شی مذکوری

به حب فاطمه شایسته ثنایم کرد

به افتخار علی ره به بام هم داد

که هم نشین تمام فرشته هایم کرد

ز گریه حوله احرام دلبرم خیس است

صدای ناله ارباب مبتلایم کرد

همه به حال دعای حسین می گریند

نوای یارب زینب پر از نوایم کرد

به دیده اشک مناجات کئکان زیباست

زگاهواره خود کودکی ندایم کرد

علی اکبر و طعم فراز های دعا

به شیوه های دعا خواندن آشنایم کرد

به اشک چشم علمدار کاروان سوگند

حسین بود که دلداده خدایم کرد

همان حسین که با جلوه کرامت خود

کرم نمود و صدا سوی خیمه هایم کرد

بدون اذن خودش کربلا نمی آیم

ز درد با که بگویم که کربلایم کرد

خوشم از آنکه بگویم به دوستان شهید

حسین عاقبت از عشق خود فنایم کرد


 محمود ژولیده

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۸
هم قافیه با باران

ای همه جان و جهان غرق نوای تو حسین
وی همه کون  و مکان وقف عزای تو حسین

آدمی نیست هر آن کس که ندارد غمِ تو
عالمی صف زده در زیر لوای تو حسین

هدفِ خلقت اگر معرفه المعشوق است
چیست این عشق بجز حب ولای تو حسین

کعبه انگار سیه پوش تو باشد آری
که عزادار غمت هست خدای تو حسین

خیمه ات بارگهِ اِنسیه ی حوری شد
که شده بال مَلک فرش عزای تو حسین

انس و جن و ملک و اهل سماوات و زمین
همه محتاج تو هستند و عطای حسین

از همان روز که از نیزه تو قرآن خواندی
مانده در گوشِ فلک سوز صدای تو حسین
 

آب مهریّه زهرا و تویی تشنه ی آب
پس بگریند همه دهر برای تو حسین
 

خیمه تا مقتلِ تو سعیِ صفا و مروه است
هَروَله می طلبد کوی صفای تو حسین
 

کربلا کعبه ی عشّاق و منا مسلخِ عشق
ای همه عالم و آدم بفدای تو حسین

وعده ی ما همه شش گوشه و بین الحرمین
بر سر و سینه زنان غرق ثنای تو حسین


محمود ژولیده

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۶:۵۶
هم قافیه با باران

 کیست از این بی نوا بیچاره تر
کیست در کویت ز من آواره تر
کیست در آوارگی صاحب مکان
هر کجا باشم کنار لا مکان
کیست این درمانده را گردد مجیب
غیر تو ای بهترین یار و حبیب
من بذکر نامت عادت کرده ام
مستی از جام سعادت کرده ام
وای اگر رویت بگردانی ز من
مستیِ کویت بگردانی ز من
من بدرگاه تو رو آورده ام
دیده ای در جستجو آورده ام
هرکه از درگاه خود می رانَدَم
نازنین ارباب من می خوانَدَم
من غبار کاروان را دیده ام
سوز زنگ قافله بشنیده ام
من هم آخر کربلایی می شوم
با دعایی نینوایی می شوم
با حسین و زینب و عباس او
می شوم همراه باغ یاس او
بر دعای اصغرش دل بسته ام
بر سه ساله دخترش دل بسته ام
با علی اکبر من و هم عهدی ام
تا ابد پای رکاب مهدی ام
خرّم آنروزی که عبدت می شوم
با سر و جان خرج عهدت می شوم

محمود ژولیده

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۵۹
هم قافیه با باران

رسید یار و ندیدیم روی یار افسوس
گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس

گذشت عمر گرانمایه در فراق دریغ
نصیب غیر شد آخر وصال یار افسوس

گریست عمری آخر ز بیوفائی چرخ
ندید روی تو را چشم اشکبار افسوس

خزان چو بگذرد از پی بهار می‌آید
خزان عمر ندارد ز پی بهار افسوس

به خاک هاتف مسکین گذشت و گفت آن شوخ
ازین جفاکش ناکام صد هزار افسوس

هاتف اصفهانی

۰ نظر ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۳
هم قافیه با باران

از دل رودم یاد تو بیرون نه و هرگز
لیلی رود از خاطر مجنون نه و هرگز

با اهل وفا و هنر افزون شود و کم
مهر تو و بی‌مهری گردون نه و هرگز

از سرو و صنوبر بگذر سدره و طوبی
مانند به آن قامت موزون نه و هرگز

خون ریختیم ناحق و پرسی که مبادا
دامان تو گیرند به این خون نه و هرگز

در عشق بود غمزدهٔ بیش ز هاتف
در حسن نگاری ز تو افزون نه و هرگز

 
هاتف اصفهانی

۰ نظر ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۲
هم قافیه با باران

جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا
غمناک چه می‌خواهی ما را تو چنین بادا

بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی
شادش چو نمی‌خواهی غمگین‌تر ازین بادا

هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد
چون سایه‌ات افتاده بر روی زمین بادا

با مدعی از یاری گاهی نظری داری
لطف تو به او باری چون هست همین بادا

جز کلبهٔ من جائی از رخش فرو نایی
یا خانهٔ من جایت یا خانهٔ زین بادا

گر هست وفا گفتی هم در تو گمان دارم
در حق منت این ظن برتر ز یقین بادا

پیش از هم کس افتاد در دام غمت هاتف
امید کز این غم شاد تا روز پسین بادا


هاتف اصفهانی

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۵
هم قافیه با باران

ای بنازم رحمتت کز دیده بارانی گرفت

در دلم شبهای احیایت چه طوفانی گرفت

اشکها بارید و قدری قلبها آرام شد

صیقلی شد سینه ها و خوب مهمانی گرفت

تیرگی های ضِلالت همچنان مغلوب ماند

سینۀ اهل هدایت فیض نورانی گرفت

هر دلی که پا به روی نفسِ شیطانی گذاشت

در همه رفتارها حالات رحمانی گرفت

باز هم از رحمتت تطهیر شد دلهای ما

از نگاه بخششت آیات ربّانی گرفت

صدقِ نیّت بهترین زینت برای مومن است

پاکدل اعمال صالح را به آسانی گرفت

کور دل آنکس که بر ((لاتقنطوا)) هم دل نداد

هرکه شد مأیوس کِی زین درد درمانی گرفت

هرکه شد بخشنده می بخشد خطای این و آن

ای خوش آن دستی که دستان مسلمانی گرفت

آنکه نیت کرد امام خویش را یاری دهد

این هدایت را یقین از ماه قرآنی گرفت

عهد ما این بود: ما یار ولایت می شویم

آخر ای دل حیدر از ما عهد و پیمانی گرفت

عهد ما آمادۀ روز شهادت بودن است

دین هر از گاهی ز اهل درد قربانی گرفت

یاد آن دروازه قرآنهای نورانی بخیر

آن زمانی که ز دست ما چه یارانی گرفت

بازهم سربند می بندیم یا نعم الامیر

کربلایی عهد می بندیم یا نعم النصیر


محمود ژولیده

۲ نظر ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۴:۲۱
هم قافیه با باران

گفتم که چاره غم هجران شود نشد

در وصل یار مشکلم آسان شود نشد

یا از تب غمم شب هجران کشد نکشت

یا دردم از وصال تو درمان شود نشد

یا آن صنم مراد دل من دهد نداد

یا این صنم پرست مسلمان شود نشد

یا دل به کوی صبر و سکون ره برد نبرد

یا لحظه ای خموش ز افغان شود نشد

یا مدعی ز کوی تو بیرون رود نرفت

چون من اسیر محنت هجران شود نشد

یا از کمند غیر غزالم جهد نجست

یا ز الفت رقیب پشیمان شود نشد

یا از وفا نگاه به هاتف کند نکرد

یا سوی او ز مهر خرامان شود نشد


هاتف اصفهانى

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۴۲
هم قافیه با باران

ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﮐﯽ ﺭﺳﺪ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﮐﺠﺎ ﻭ ﺟﺎﻥ ﮐﺠﺎ
ﺫﺭﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ، ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺍﺳﺖ، ﺁﻥ ﮐﺠﺎ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺠﺎ
ﺩﺳﺖ ﻣﺎ ﮔﯿﺮﺩ ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻋﺸﻘﺖ ﺟﺬﺑﻪﺍﯼ
ﻭﺭﻧﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﺎ ﮐﺠﺎ ﻭﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺑﯽﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺠﺎ

ﺗﺮﮎ ﺟﺎﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻬﺎﺩﻡ ﭘﺎ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﻃﻠﺐ
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﺍﺩﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺑﺮﺁﯾﺪ ﺟﺎﻥ ﮐﺠﺎ
ﺟﺴﻢ ﻏﻢ ﻓﺮﺳﻮﺩ ﻣﻦ ﭼﻮﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﺗﺎﺏ ﻓﺮﺍﻕ
ﺍﯾﻦ ﺗﻦ ﻻﻏﺮ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺭ ﻏﻢ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﮐﺠﺎ

ﺩﺭ ﻟﺐ ﯾﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﺁﺏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺗﻢ
ﺧﻀﺮ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪٔ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﮐﺠﺎ
ﭼﻮﻥ ﺟﺮﺱ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻋﻤﺮﯼ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺭﻩ ﻃﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ
ﺗﺎ ﺭﺳﺪ ﻫﺎﺗﻒ ﺑﻪ ﮔﺮﺩ ﻣﺤﻤﻞ ﺟﺎﻧﺎﻥ ﮐﺠﺎ
.
ﻫﺎﺗﻒ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ

۱ نظر ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۰۴
هم قافیه با باران

به گردون می‌رسد فریاد یارب یاربم شب‌ها

چه شد یارب در این شب‌ها غم تاثیر یارب‌ها

به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم

ز بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلب‌ها

هزاران شکوه بر لب بود یاران را ز خوی تو

به شکرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لب‌ها

ندانی گر ز حال تشنگان شربت وصلت

ببین افتاده چون ماهی طپان بر خاک طالب‌ها

جدا از ماه رویت عاشقان از چشم تر هر شب

فرو ریزند کوکب تا فرو ریزند کوکب‌ها

چسان هاتف بجا ماند کسی را دین و دل جایی

که درس شوخی آموزند طفلان را به مکتب‌ها


هاتف اصفهانی

۰ نظر ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۵۲
هم قافیه با باران

تو ای نسیم صباحی که پیک دلشدگانی

علی‌الصباح روان شو به جستجوی صباحی

سراغ منزل آن یار مهربان چو گرفتی

چو صبح خرم و خندان شتاب سوی صباحی

گرت هواست که در بر رخ تو زود گشاید

طفیل روی صبیحی برو به کوی صباحی

پس از سلام به کنجی نشین و بهر تحیت

نخست صبحک الله بخوان به روی صباحی

اگر به یاد غریبان این دیار برآید

حدیثی از لب شیرین و بذله گوی صباحی

بگو که هاتف محنت نصیب غمزده تا کی

شبان تیره نشیند در آرزوی صباحی

به جان رسیده ز رنج خمار دوری و خواهد

صبوحی از می انفاس مشکبوی صباحی


هاتف اصفهانی

۰ نظر ۱۹ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۳۸
هم قافیه با باران

نامم رقیه است نزن ناشناس نیست

صبّم نکن ، کنیز خدا ناسپاس نیست


من دختر صغیرۀ سالار زینبم

فحشم نده که منزلتم جز سپاس نیست


ناز یتیم را که به سیلی نمی کشد

این درخور لطافت گلبرگ یاس نیست


دست مرا ببند و ببر با تشر ولی

مشت و لگد که پاسخ این التماس نیست


در ضرب و شتم ، پیروی از دومی کنی

با آن خبیث ، جز تو کسی را قیاس نیست


مو میکشی و مقنعه را پاره می کنی

این گیسو است ، بند طناب و لباس نیست


ای دختران شام ، خدا اهلتان کند

این کاروان که مسخرۀ این اُناس نیست


ای شامیان لباسم اگر پاره پاره است

قدری حیا ! نشان بزرگی لباس نیست


بابا چقدر صورت تو سنگ خورده است

این رنگهای روی تو اصلاً شناس نیست


انگار از قفا گلویت را بریده اند

آیا به پشت گردن تو جای داس نیست؟


باید کنون به عمه تأسی کنم ، پدر

جز بوسه از گلوی تو راه خلاص نیست


محمود ژولیده

۰ نظر ۰۶ آبان ۹۳ ، ۱۱:۴۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران