جز تو در آیینه اش مویی پریشانی نکرد
آنکه رو گرداند و اظهار پشیمانی نکرد
نیست قومی را پس از این لایق پیغمبری
هر که در پیش تو اسماعیل قربانی نکرد
آنچه چشمان تو با شعر معاصر می کند
ویس با دیوان فخرالدین گرگانی نکرد
با دلم زخم زبان های تو کاری کمتر از
خنجر افغانی و چاقوی زنجانی نکرد
آه بنیامین دل از این نا برادر ها ببر
یوسفت را جز حسد در چاه زندانی نکرد
آنچه را یک عمر می دیدیم خوشبختی نبود
زندگی چیزی به ما جز مرگ ارزانی نکرد
بی تو دیگر هد هدی حتی چنین بلقیس را
باز هم شایسته ی تخت سلیمانی نکرد
گاه کاخ آرزوهای مرا در هم شکست
آنچه چشمان تو با من کرد ویرانی نکرد .
بنیامین دیلم کتولی
آنکه رو گرداند و اظهار پشیمانی نکرد
نیست قومی را پس از این لایق پیغمبری
هر که در پیش تو اسماعیل قربانی نکرد
آنچه چشمان تو با شعر معاصر می کند
ویس با دیوان فخرالدین گرگانی نکرد
با دلم زخم زبان های تو کاری کمتر از
خنجر افغانی و چاقوی زنجانی نکرد
آه بنیامین دل از این نا برادر ها ببر
یوسفت را جز حسد در چاه زندانی نکرد
آنچه را یک عمر می دیدیم خوشبختی نبود
زندگی چیزی به ما جز مرگ ارزانی نکرد
بی تو دیگر هد هدی حتی چنین بلقیس را
باز هم شایسته ی تخت سلیمانی نکرد
گاه کاخ آرزوهای مرا در هم شکست
آنچه چشمان تو با من کرد ویرانی نکرد .
بنیامین دیلم کتولی
۲ نظر
۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۲۲