از حال ما نپرس که حالی نمانده است
يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ
از حال ما نپرس که حالی نمانده است
دیگر برای عشق مجالی نمانده است
پامال شد به خاک تمام رسیده ها
بر شاخه هیچ میوه کالی نمانده است
هرگز ز کنج دنج قفس دل نمی کنم
اما نه چون دگر پر و بالی نمانده است
دریا و تنگ در نظر ماهیان یکیست
وقتی که هیچ آب زلالی نمانده است
سالک جزای شکوه ز جور و جفای عشق
دیگر تو را امید وصالی نمانده است
آهوی جسته از گذر دام هست و نیست
شیری که در کمند غزالی نمانده است
دل را اسیر کن ببر ای عقل چون دگر
در من توان جنگ و جدالی نمانده است
بس کن جدال فلسفه ی شرق و غرب را
دیگر برای خلق سوالی نمانده است
ما را جز این نمانده ملالی که تازگی
در اهل درد هیچ ملالی نمانده است
نادر صهبا
دیگر برای عشق مجالی نمانده است
پامال شد به خاک تمام رسیده ها
بر شاخه هیچ میوه کالی نمانده است
هرگز ز کنج دنج قفس دل نمی کنم
اما نه چون دگر پر و بالی نمانده است
دریا و تنگ در نظر ماهیان یکیست
وقتی که هیچ آب زلالی نمانده است
سالک جزای شکوه ز جور و جفای عشق
دیگر تو را امید وصالی نمانده است
آهوی جسته از گذر دام هست و نیست
شیری که در کمند غزالی نمانده است
دل را اسیر کن ببر ای عقل چون دگر
در من توان جنگ و جدالی نمانده است
بس کن جدال فلسفه ی شرق و غرب را
دیگر برای خلق سوالی نمانده است
ما را جز این نمانده ملالی که تازگی
در اهل درد هیچ ملالی نمانده است
نادر صهبا
۹۴/۰۹/۲۹