هم‌قافیه با باران

۱۹ مطلب با موضوع «شاعران :: گروس عبدالملکیان ـ صغیر اصفهانی» ثبت شده است

صبر از زبان عجز، ثناخوان زینب است
عقل بسیط، واله و حیران زینب است

ایوب، صابر است و لیکن در این مقام
حیرت ‌زده ز صبر فراوان زینب است

در قتلگاه، جسم برادر به روى دست
بگرفت، کاى خداى من، این جان زینب است

قربانى توست، بکن از کرم قبول
کارى چنین، به عهدۀ ایمان زینب است

در خطبه‌اش که کوفه از آن شد سکوت محض
گویى که ممکنات، به فرمان زینب است

برهم زنِ اساس جفاکارى یزید
لحن بلیغ و نطق درخشان زینب است

صغیر اصفهانی

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۶ ، ۱۱:۰۳
هم قافیه با باران
مرد
در خیابان دور می شود
خیابان
در او باز می گردد
و شهری در این میان
مچاله خواهد شد

آیا می تواند این خیابان را بشکافد؟
می تواند ماه را به تپه ها بازگرداند؟
می تواند عضلات را در اسب ها بیدار کند؟

می تواند یک دقیقه بزند کنار؟
زمان را خاموش کند
پیاده شود
و نت های زرد رنگ باد را
در گندمزار بشنود؟

می تواند خودش باشد؟
خدایش باشد؟
این وقت عصر را بکَند
و این سال ها را در آن چال کند؟

می تواند فقط چند دقیقه
مادرش را از مرگ قرض بگیرد؟
می تواند پدر را از گور بیرون بیاورد
تا سیگاری را که روشن کرده است، باهم بکشند؟

می تواند چون آب
در خاک فرو رود
و چون شعر
از متن بیرون بیاید؟

می تواند این کلمات را تف کند؟
و لب ها را
بوسه
بوسه
بوسه
تا زبان مادری شان بازگرداند؟

می تواند دیروز هایش را ورق بزند؟
و در صفحه ای سفید بنویسد:

"به آن ها که در خاک حل شدند
تا طعم سرزمینم را زنده نگه دارند"

گروس عبدالملکیان
۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۲۹
هم قافیه با باران

دل به دست آر دلا کعبه ی مقصود، دل است
حرم محترم حضرت معبود، دل است

احترام گِل آدم به دل آدم بود
نه به گِل کرد ملک سجده، که مسجود دل است

چیست جام جم و مرآت سکندر، دانی؟
غیر دل هیچ مپندار، که مقصود دل است

صغیر اصفهانی

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۷
هم قافیه با باران

ای عاشقان خسته جان یار آمده یار آمده
از خلوت آن جان جهان اینک به بازار آمده

آن طلعت زیبنده را آن عارض رخشنده را
آن اختر تابنده را هنگام دیدار آمده

ساقی بزم کبریا ، بودند یک دور انبا
ساقی کوثر حالیا با جام سرشار آمده

قد افلحش ذکر زبان ، گوئی که آنقدسی بیان
از داستان عاشقان ، اینجا بگفتار آمده

تا حق پرستان برملا گیرند یزدان را لقا
زاطلاق و غیب و اختفا ، در قید اظهار آمده

در دور گیتی از وفا ، در هرزمان در هر کجا
بر انبیاء و اولیاء ، یار و مدد کار آمده

حق خواسته جل علا اثباب خودرا بر ملا
با ذوالفقاری شکل لا ، بر نفی کفار آمده

سازد صغیر از جان رقم ، اوصاف او را دم به دم
کز لطف آن بحر کرم ، طبعش گهربار آمده

صغیر اصفهانی

۰ نظر ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۷
هم قافیه با باران

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ
ﭼﯿﺰﯼ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲِ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ...



ﮔﺮﻭﺱ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﻠﮑﯿﺎﻥ

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۴۸
هم قافیه با باران
آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟
صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟

آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای
روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟

آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را
پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟

تا ابد دیوانه ی زنجیری موی تواَم
نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟

خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم
ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟

خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من
لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟

شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم
خود که صاحب‌خانه ای ،ای خوب! مهمانی مگر؟

شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی
قلعه ای متروک و گمنامم، نمیدانی مگر؟

آنقدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم
حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟

گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا
رقص مشعلهای روشن در زمستانی مگر؟
۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۴۸
هم قافیه با باران
رو به روی من فقط تو بوده ای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا 
نگاه تو جواب شد
روبه روی من فقط تو بوده ای
از همان اشاره‌٬ از همان شروع
از همان بهانه ای که برگ
باغ شد
از همان جرقه ای که
چلچراغ شد
چارسوی من پر است از همان غروب
از همان غروب جاده
از همان طلوع
از همان حضور تا هنوز
روبه روی من فقط تو بوده ای
من درست رفته ام
در تمام طول راه
دره های سیب بود و
خستگی نبود
در تمام طول راه
یک پرنده پا به پای من
بال می گشود و اوج می گرفت
پونه غرق در پیام نورس بهار
چشمه غرق در ترانه های تازگی
فرصتی عجیب بود
شور بود و شبنم و اشاره های آسمان
رقص عاشقانه ی زمین
زادروز دل
ترانه
چشمک ستاره
پیچ و تاب رود
هرچه بود٬ بود
فرصت شکستگی نبود
در کنار من درخت
چشمه
چارسوی زندگی
روبه روی من ولی
در تمام طول راه
روبه روی من تو
روبه روی من فقط تو بوده ای
 
محمدرضا عبدالملکیان
۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۵۵
هم قافیه با باران

زیبا! سلام!

زیبا! هوای حوصله ام ابری ست 

زیبا! کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره عشق

بنشان مرا به منظره رویش

بنشان مرا به منظره باران... 


محمد رضا عبدالملکیان

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۸
هم قافیه با باران

من دلم برای آن شب قشنگ

من دلم برای جاده ای که

عاشقانه بود

آن سیاهی و 

سکوت

چشمک ستاره های دور

من دلم برای "او" گرفته است..


محمد رضا عبدالملکیان

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۸
هم قافیه با باران
و تازه می فهمم
که برف خستگی خداست

آن قدر که حس می کنی
 
پاک کنش را برداشته
می کشد
روی نام من
روی تمام خیابان ها
خاطره ها

گروس عبدالملکیان
۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۲
هم قافیه با باران

حالا که رفته ای ، بیا

بیا برویم
بعد ِ مرگ
ت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت ....
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است.
 

گروس عبدالملکیان 

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۸
هم قافیه با باران

پیله‌های بسیاری دیده‌ام

آویزان از درختی
در جنگل‌های دور
افتاده بر لبه‌ی پنجره
رها در جوب‌های خیابان.

هرچه فکر می‌کنم اما
یک پروانه بیشتر
در خاطرم نیست
مگر چندبار به دنیا آمده‌ایم
که این همه می‌میریم ؟

چند اسکناس مچاله
چند نخ شکسته‌ی سیگار
آه، بلیط یک‌طرفه !
چیزی
غمگین‌تر از تو
در جیب‌های دنیا پیدا نکرده‌ام
- ببخشید، این بلیط ...؟
- پس گرفته نمی‌شود.
پس بادها رفته‌اند ؟!
پس این درخت
به زردِ ابد محکوم شد ؟!
و قاصدک‌ها
آنقدر در کنج دیوار ماندند
که خبرهایشان از خاطر رفت ؟!
بیهوده مشت به شیشه‌های این قطار می‌کوبی !
بیهوده صدایت را
به آن‌سوی پنجره پرتاب می‌کنی
ما
بازیگران یک فیلم صامتیم


گروس عبدالملکیان

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۷
هم قافیه با باران

به شانه ام زده ای

که تنهائی ام را تکانده باشی !

به چه دلخوش کرده ای ؟!

تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟!

 

گروس عبدالملکیان

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران

بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...

تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود

من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت

در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود

به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...

بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی

پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند

برای دیدن هیچ کس نیامده است

 

گروس عبدالملکیان

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۱۷
هم قافیه با باران

گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود....

 

گروس عبدالملکیان

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران

صدای قلب نیست

صدای پای توست

که شبها در سینه ام می دوی

کافی ست خسته شوی

کافی ست بایستی! *

 

گروس عبدالملکیان

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۰۰
هم قافیه با باران

نه !
همیشه برای عاشق شدن ،
به‌دنبال باران و بهار و بابونه نباش !
گاهی
در انتهای خارهای یک کاکتوس ،
به غنچه‌ای می‌رسی
که ماه را بر لبانت می‌نشاند.

 

گروس عبدالملکیان

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۰۹:۱۷
هم قافیه با باران

از ماه
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آب های جهان
قطره ای بر گونه ی تو
و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک شده
دیگر نام یک رنگ است

از فیل ها 
گردنبندی بر گردن هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز
فردا صبح
انسان به کوچه می آید
و درختان از ترس
پشت گنجشک ها پنهان می شوند.

 

گروس عبدالملکیان

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۰
هم قافیه با باران

پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانه‌هایی را که هر روز برایشان می‌ریزم
در میان آن‌ها
یک پرنده‌ی بی‌معرفت هست
که می‌دانم روزی به آسمان خواهد رفت
و برنمی گردد.
من او را بیشتر دوست دارم.


گروس عبدالملکیان

۰ نظر ۲۴ دی ۹۳ ، ۲۳:۴۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران