اگر دل ببندی به بال نسیم
به یک چشم بستن به هم میرسیم
مخور حسرت آنچه نابردنی است
دریغا جوانی که پژمردنی است
غنیمت شمار این بهار قشنگ
که چون شیشه روزی میآید به سنگ
نترس از جنون، ساز لیلا بزن
بگو عاشقم دل به دریا بزن
من آوازهخوان لبان توام
مصیبتکِش گیسوان توام
به دوش دلم بار دوری چهقدر؟
فدایت بگردم صبوری چهقدر؟
عزیز دلم کینهتوزی مکن
گناه است پروانهسوزی مکن
چرا خندهی زورکی میکنی
شب و روز من را یکی میکنی
دلآزرده بودن گناه است و بس
پل آشتی یک نگاه است و بس
جهان کوچه سبز پیوندهاست
بهشت خدا پشت لبخندهاست
بخند ای بهار دل سرد من
کسی نیست غیر از تو همدرد من
تو اندوه من باورت میشود
تو از عشق خیلی سرت میشود
تو سرسبزی روزگار منی
دراین سال قطبی بهار منی
به حق دل حضرت فاطمه
جدا کن حساب مرا از همه
کنارم بمان ای تسلّای من
که بیاعتبار است فردای من
به جان تو کز هر دو عالم سَری
تو از هر که من داشتم بهتری
به سوزانی تیر آهت قسم
به اردیبهشت نگاهت قسم
کجا پای از این ورطه پس میکشم
برای تو دارم نفس میکشم
بزن زخمه بر ساز دلتنگیام
که من تشنهی جام یکرنگیام
به فکرم نباشی هدر میشوم
رهایم کنی دربهدر میشوم
اگر بادهخوارم حریفم تویی
اگر شعر دارم ردیفم تویی
به مولا قسم هرچه گویم کم است
دهانم پر از دوستت دارم است
عزیز دلم کینهتوزی مکن
گناه است پروانه سوزی مکن
چرا خنده زورکی میکنی؟
شب و روز من را یکی میکنی؟
دل آزرده بودن گناه است و بس
پُل آشتی یک نگاه است و بس
اگر دل ببندی به بال نسیم
به یک چشم بستن بهم میرسیم
محمدعلی جوشایی