همه به خاک سیه نشستیم، برایمان سرزمین نمانده است
نمادها را نشان گرفتند؛ نشانهای در زمین نمانده است
نشسته در خون غمین و محزون، دو چشم زیبا به رنگ هامون
ز باغ انجیر و سیب و زیتون، دگر اثر در جِنین نمانده است
تمام چشمان، تمام دستان بهسوی درهای آسمان است
دگر در از آسمان نمانده، دگر کسی بر زمین نمانده است
محمد الدره های کوچک، پناه امنی دگر ندارند
به دست کودک کمان نمانده، برای بابا کمین نمانده است
رهایی سنگی از فلاخن بهسوی ارابههای دشمن
برای حمله به قلب آهن دگر سلاحی جز این نمانده است
خروش و خشم از دو دست و بازو، امید و خوف از دو چشم و ابرو
برای توصیف نور و نیرو، دگر کلامی چنین نمانده است
حامد شیخ پور
نمادها را نشان گرفتند؛ نشانهای در زمین نمانده است
نشسته در خون غمین و محزون، دو چشم زیبا به رنگ هامون
ز باغ انجیر و سیب و زیتون، دگر اثر در جِنین نمانده است
تمام چشمان، تمام دستان بهسوی درهای آسمان است
دگر در از آسمان نمانده، دگر کسی بر زمین نمانده است
محمد الدره های کوچک، پناه امنی دگر ندارند
به دست کودک کمان نمانده، برای بابا کمین نمانده است
رهایی سنگی از فلاخن بهسوی ارابههای دشمن
برای حمله به قلب آهن دگر سلاحی جز این نمانده است
خروش و خشم از دو دست و بازو، امید و خوف از دو چشم و ابرو
برای توصیف نور و نیرو، دگر کلامی چنین نمانده است
حامد شیخ پور
۰ نظر
۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۵