می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تـخـتـی با رقیبـان می نشینی در بهشت
تـا خـدا بـهـتـر بسوزانـد مـرا خواهـد گذاشت
یک نمایـشگـر در آتـش ، دوربـیـنـی در بهشت
صاحب عشـق زمیـنـی را به دوزخ می بـرنـد
جا نـدارد عشق های این چنـیـنـی در بهشت
گـیـرم از روی کـرم گـاهی خـدا دعـوت کـنـد
دوزخی ها را بـرای شب نـشینی در بهشت
...بـا مـرامـی که من از تـو بـاوفـا دارم سـراغ
می روی دوزخ مـرا وقتـی بـبـیـنـی در بهشت
مـن اگـر جـای خـدا بـودم بـرای «ظـالـمـیــن»
خلق می کردم به نامت سرزمینی در بهشـت
کاظم بهمنی