هم‌قافیه با باران

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صدای زنگ در آمد» ثبت شده است

چه پیراهن قشنگی پشت ویترین بود

که کس دیگری باید

برای کس دیگری می‌پوشید.

تو رفته بودی و دیگر

قشنگی هیچ پیراهنی  به درد تنم نمی خورد.

رویا شاه حسین زاده

۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۰
هم قافیه با باران

بعد از تو ما 

باز هم 

خندیدیم اما

یک پای خنده های مان 

همیشه می لنگید


بعد از تو

همواره

یک پای همه چیز می لنگد

یک پای زندگی

حتی مرگ


وقتی قرار نیست

بر شانه های تو تشییع شود روزی

زخم بزرگی که منم...

رویا شاه حسین زاده


۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۳۲
هم قافیه با باران

دلتنگ کسی هستم

که برای بوسیدنم

لب ندارد

برای در آغوش کشیدنم، دست

و نه حتی صدا

که بگوید:

رویا!

از وقتی مرده ام

عاشق‌ترت شده ام.

رویا شاه حسین زاده

۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۱
هم قافیه با باران

محبوب من

از دوست داشتنم می ترسد

از داشتنم می ترسد

از نداشتنم هم می ترسد!

با این همه اما

مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست

وطنش بودم اگر

به خاطر من می جنگید

و مادرش اگر

بخاطر من جان  ...

من اما

هیچ کسش نیستم

من

هیچ کسش هستم!

 

رویا شاه حسین زاده

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۱
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران