هم‌قافیه با باران

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

سعی کردم که بمانی و بریدی به درک

کارمان را به غـم و رنج کشیدی به درک


به جهنم که از این خانه فراری شده ای

عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی به درک


میوه ی کال غـــــزل بودم و از بخت بدم

تومرا هرگز ازاین شاخه نچیدی به درک


فرق خرمهره و گوهر تو نفهمیدی چیست

جنس پاخورده ی بازار خریدی بـــــــه درک


دانه پاشیدم و هربار نشستم به کمین

سادگی کردی و از دام پریدی بــه درک


عاقبت سنگ بزرگی به سرت خواهد خورد

میکشی از تـــــه دل آه شدیدی بــــه درک


نوشدارو شدی اما بــه گمانم قدری

دیر بالای سرکشته رسیدی به درک


صوفی صابری

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۴۵
هم قافیه با باران

هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی

سلام گرگ بی‌خود نیست در هنگام چوپانی 


تو با یک عشوه، صد رشوه طلب کردی و وارفتم 

ندانی قدر ناز ای دل مگر وقتی که در مانی! 


گشاد کار مشتاقان، کشوی میز دلبند است

بگو حرف دلت را با اشارت‌های پنهانی 


ندارم کار با زلف سیاه و تیغ ابرویت

دهی کام دل ما را سبیلی گر بجنبانی 


فدای مدرک قلابی‌ات، صد مجلس عشاق

حسودان می‌زنند این حرف‌های بند تنبانی 


کنون تقدیر ما با تیزی کِلک تو افتاده است 

که تو نادیده امضا می‌کنی، ننوشته می‌خوانی 


علی محمد مودب

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۴۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران