غم مخور معشوق اگر امروز و فردا می کند
شیر دور اندیش با آهو مدارا می کند
زهر ِ دوری باعث شیرینی ِ دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا می کند
جز نوازش شیوه ای دیگر نمی داند نسیم
دکمه ی پیراهنش را غنچه خود وا می کند
روی زرد ولرزشت را از که پنهان می کنی
نقطه ضعف ِ برگها را باد پیدا می کند
دلبرت هر قدر زیباتر ،غمت هم بیشتر
پشت عاشق را همین آزارها تا می کند
از دل همچون زغالم سرمه می سازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما می کند
نه تبسم نه اشاره نه سوالی؛ هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا می کند
کاظم بهمنی