هم‌قافیه با باران

نمی داند ، دل تنها میان جمع هم تنهاست ...

مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست 

 

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من

خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ،مدت هاست

 

به جای دیدن روی تو در خود ، خیره ایم ای عشق

اگر آه تو در آیینه پیدا نیست ، عیب از ماست

 

جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار

اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد ، "اینجاست"

 

من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل

تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست

 

در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی

اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست...


فاضل نظری

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۵
هم قافیه با باران

مرا حیران تر از حیران تر از حیران پذیرفتی

تو را گریان تر از گریان تر از گریان صدا کردم

 

دلم تنهاتر از تنها تر از تنهاییت را دید

تو را یکتا لقب دادم ،تو را عرفان صدا کردم

 

کجایی ساحل آرامش دریای طوفانی

پریشان بودم ای دریا تو را طوفان صدا کردم

 

تو را در تابش بی خواهش خورشید فهمیدم

تو را در بارش آرامش باران صدا کردم

 

صدا کردم صدا کردم صدایم را غمت لرزاند

تو را نالان ، تو را لرزان تو را از جان صدا کردم

 

تو می دیدی مرا احساس می کردم چه می خواهی

تو انسان آفریدی... مثل یک انسان صدا کردم

 

سلام ای پاسخ آوازهای بی صدای دل

سلامت می کنم هر روز و هر شب ای خدای دل

 

سلامم را تو پاسخ گفته ای با تابش عشقت

دلم آرام شد در ساحل آرامش عشقت


نغمه مستشار نظامی

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۱
هم قافیه با باران

دانی که چیست مصلحت ما؟ گریستن!

پنهان ملول بودن وتنها گریستن!

بیدرد را به صحبت ارباب دل چکار ؟

خندیدن آشنا نبود با گریستن!

گر کام دل بگریه میسر شود ز دوست

صد سال میتوان به تمنا گریستن


عرفی شیرازی

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۰
هم قافیه با باران

ﺧﯿﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﭼﺸﻢ‌ِ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥِ ﻣﺎﺕ ﻣﻦ

ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ‌ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺣﯿﺎﺕ ﻣﻦ

ﺩﻝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﺧﻮﯾﺶ

ﺍﯼ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻋﺰﯾﺰ‌ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻣﻦ

ﺁﯾﺎﺕ ﺳﺠﺪﻩ‌ﺩﺍﺭ ﺧﺪﺍ ﭼﺸﻢ‌ﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ

ﺍﯼ ﺳﻮﺭﻩ ﻣﻐﺎﺯﻟﻪ، ﺍﯼ ﺳﻮﺭ ﻭ ﺳﺎﺕ ﻣﻦ!

ﺣﻖ‌ﺍﻟﺴﮑﻮﺕ ﻣﯽ‌ﻃﻠﺒﻨﺪ ﺍﺯ ﻟﺒﺎﻥ ﺗﻮ

ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻻ‌ﺍﺑﺎﻟﯽ ﻭ ﻟﺐ‌ﻫﺎﯼ ﻻ‌ﺕ ﻣﻦ

 ﺷﺎﻋﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻠﻤﯿﺢ ﮐﻬﻨﻪ‌ﺍﯼ‌ﺳﺖ

ﺗﺎ ﺣﺎﻓﻆ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ، ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺒﺎﺕ ﻣﻦ!

ﺷﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻦ ﺑﯽ‌ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﻧﺪ

ﺷﺪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﻣﻨﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﻨﮑﺮﺍﺕ ﻣﻦ


محمدمهدی سیار

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۹
هم قافیه با باران

جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد

پدرم ضربدر چهل درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد


عده‌ای را ضریب منفی داد، عده‌ای را به هیچ قسمت کرد

تا هر آن کس که سوء نیت داشت، تا ابد زیر ذره‌بین باشد


یک نفر فکر آب و خاک که نه، در پی نان و آب بود از جنگ 

خطر جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوش‌نشین باشد


یک نفر پشت خاکریز خودی، لشکرش را که در محاصره دید

سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد


یک نفر فارغ از معادله‌ها، بی‌خیال تمام مشغله‌ها

روی میدان مین قدم زد تا، ته این سطر نقطه‌چین باشد


در جواب کسی که می‌گوید، پدر از جنگ دست پر برگشت

هر دو تا آستین او خالی‌ست، تا جوابش در آستین باشد


هم‌قطار پدر که عکاس است، گفت در هشت سال جبهه و جنگ

حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد


محمدحسین ملکیان

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۸
هم قافیه با باران

برخیز مطربا، که طرب آرزوی ماست 

چشم خراب یار وفادار سوی ماست 

دیوانگی عاشق خوبان، ز باده است 

مستی عاشقان خدا، از سبوی ماست 

ما عاشقان، ز قله کوه هدایتیم 

روح الامین به سدره پی جستجوی ماست 

گلشن کنید میکده را، ای قلندران 

طیر بهشت می زده در گفتگوی ماست 

با مطربان بگو که طرب را فزون کنند 

دست گدای صومعه بالا به سوی ماست 

ساقی، بریز باده گلگون به جام من 

این خم پر ز می، سبب آبروی ماست 

باد بهار پرده رخسار او گشود 

سرخی گل ز دلبر آشفته روی ماست 

ای پردگی که جلوه ات از عرش بگذرد 

مهر رخت عجین به بن موی موی ماست 


امام خمینی

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۸
هم قافیه با باران

کاش دور و بر ما این همه دل‌بند نبود

و دلم پیش کسی غیر خداوند نبود

آتشی بودی و هر وقت تو را می‌دیدم

مثل اسپند، دلم جای خودش بند نبود

مثل یک غنچه که از چیده شدن می‌ترسید

خیره بودم به تو و جرأت لبخند نبود

هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم

کم نشد فاصله؛ تقصیر تو هرچند نبود

شدم از «درس» گریزان و به «عشقت» مشغول

بین این دو چه کنم نقطه‌ی پیوند نبود

مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت

جای آن‌ها که به دنبال تو بودند نبود

بعد از آن هر که تو را دید، رقیبم شد و بعد

اتفاقی که رقم خورد، خوش‌آیند نبود

آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته!

کاش نقّاش تو این قدر هنرمند نبود


کاظم بهمنی

۰ نظر ۲۲ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۲۹
هم قافیه با باران

چون شفق گر چه مرا باده ز خون جگر است

دل آزاده ام از صبح طربناک تر است

عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد

دل خالی ز محبت صدف بی گوهر است

جلوه برق شتابنده بود جلوه عمر

مگذر از باده مستانه که شب در گذر است

لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی

دل ماتمزده در سینه من نوحه گر است

گریه و خنده آهسته و پیوسته من

همچو شمع سحر آمیخته با یکدیگر است

داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست

ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است

خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید

قبله مردم صاحبدل و صاحب نظر است

سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهی

همه گویند ولی گفته سعدی دگر است


رهی معیری

۱ نظر ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۰
هم قافیه با باران
عشق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هرکه خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم

دل اگر تاریک اگر خاموش بسم الله نور
گر چراغان است بسم الله الرحمن الرحیم

نامه ای را هُد هُد آورده ست آغازش تویی
از سلیمان است بسم الله الرحمن الرحیم

سوره ی والیل من برخیز و والفجری بخوان
دل شبستان است بسم الله الرحمن الرحیم

قل هو الله احد قل عشق الله الصمد
راز پنهان است بسم الله الرحمن الرحیم

گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو
دل پریشان است بسم الله الرحمن الرحیم

ای لبانت محیی الاموات لبخندی بزن
مردن آسان است بسم الله الرحمن الرحیم

میزبان عشق است و وای از عشق! غوغا می کند
هر که مهمان است بسم الله الرحمن الرحیم

مهدی جهاندار
۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۰
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران