هم‌قافیه با باران

۳۵۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

ﺷﺐ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ ﻫﺎ ﻫﺮﻗﺪﺭ ﺑﯽ ﻣﺎﻩ ﺗﺮ ﺑﻬﺘﺮ

ﮐﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﺷﺐ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺗﺮ ﺑﻬﺘﺮ

 

ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﺘﺮﻭﮐﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﻣﻦ

ﺗﮑﺎﻧﻬﺎﯼ ﮔﺴﻞ ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ ﻭ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﺗﺮ ﺑﻬﺘﺮ

 

ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺮ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ؟

ﺑﺮﺍﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﭼﯽ ﻫﺎ ﻣﺮﺩ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺍﻩ ﺗﺮ ﺑﻬﺘﺮ

 

ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺑﯿﺖ ﺑﯿﺘﺶ ﻭﺯﻥ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ

ﻧﻮﺷﺘﯽ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﺖ ﺷﺎﺩﺗﺮ ﮐﻢ ﺁﻩ ﺗﺮ ﺑﻬﺘﺮ

 

ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﮐﻢ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ! ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ

ﻏﺰﻝ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺩﺍﻣﻦ ﻫﺮﻗﺪﺭ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﺮ ﺑﻬﺘﺮ 

 

ﺣﺎﻣﺪ ﻋﺴﮑﺮﯼ

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۱۹
هم قافیه با باران
پهن کن هرجا که خواهی , هرچه میدانی بیار
صندلی ها را بچین و میز میزانی بیار

تا خرابی های حالم را نبینی زود باش
در قفس ها از ردیف شعر , دیوانی بیار

جلد جلد بوعلی را امتحان کردم نشد
نسخه ای از نو برای عشق درمانی بیار

منظره بد نیست اما تا که اعیانی شود
با خودت یک پنجره ؛ منقوش تیفانی بیار

در مرام مکتب ما نیست هرگز تک خوری
شهر را دعوت کن و با خویش مهمانی بیار

جام اول را به نام حق بریزو , مزه ای
- تا فرو بنشاند آفات پریشانی - بیار

مزه ی من بوسه ی دلدار بود و...
بی خیال دور دوم را به نام ترک حیوانی بیار

تا بگیراند مرا درجام شعری هم بخوان
دوره کن با نیت اتباع کیهانی بیار

ترمه و اطلس بپوشان شهر را , سعدی بخوان
می برای پیر تا طفل دبستانی بیار

کوچه های روشن "شهنامه" را چرخی بزن
عشق تورانی بده , ماه سمنگانی بیار

سال ها زندانی این خلق هستم سالهاست
بیتی از حبسیه های سعدسلمانی بیار

ساقیا ! ته استکانهایت نمی گیرد مرا
لطف کن از دور بعدی پیک لیوانی بیار

نه شراب روس میخواهم نه جنس ارمنی
از همین سگ مزه های تلخ ایرانی بیار

شست پایم را تکانی داد اما ساقیا
پیک سنگینی که دارد بار هذیانی بیار

یار ترکم کرده و دنیا فراموشم بریز !
دیده ام با دیگرانش وقت عریانی ... بیار !

پیک ها را بعد از این لبریز و مرد افکن بزن
بیت ها را پشت آن سنگین و طوفانی بیار

از دل معشوق یخ برگیر و در پیمانه کن
سوختم ساقی دو گیلاس زمستانی بیار

مزه ی مردانگی خاک است , از خاک درش
با نم خونم خمیری تازه کن نانی بیار

هر که با ما یار شد افتاد در آزار ما
نا رفیق نا به کار نامسلمانی

بیار ساقیا از تشنگی کف کرده ام کاری بکن
کف به کف بر من بیفشان , دورحیرانی بیار

کم فروشی باچنین رطل گران شایسته نیست
حرف بسیاری بزن , قول فراوانی بیار

صنعت بیدل بخوان , با رقص در آب عدم
دم به دم در دری , لعل بدخشانی بیار

شهر را با ضرب چکش های آهنگر بچرخ
پرچمی دیگر بنا کن , کاوه ای ثانی بیار

تا که از جنس جهان پاکم کنی , ابری بکش
با دم اردیبهشتی , آب نیسانی بیار

تا بیآویزم جهان را و , نیآمیزم به آن
از طناب غیرت خود, "بندتنبانی" بیار

خسته ام از زندگی ساقی دخیلت می شوم
دور آخر را به زهر آمیزو .. پنهانی بیار..

سید محمدعلی رضازاده
۳ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۱۸
هم قافیه با باران

یک روز از بهشتت ، دزدیده ایم یک سیب

عمری است در زمین ات ، هستیم تحت تعقیب !


خوردیم در زمین ات ، این خاک تازه تاسیس

از پشت سر به شیطان ، از روبرو به ابلیس


از سکر نامت ای دوست ، با آن که مست بودیم

ما را ببخش یک عمر ، شیطان پرست بودیم


حالا در این جهنم ، این سرزمین مرده

تاوان آن گناه و ، آن سیب کرم خورده


باید میان این خاک ، در کوه و دشت و جنگل ،

عمری ثواب کرد و برگشت جای اول ..!


سعید بیابانکی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۱۷
هم قافیه با باران

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود


دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت

باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود


هم عفاالله صبا کز تو پیامی می داد

ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود


عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت

فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود


من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

دام راهم شکن طره هندوی تو بود


بگشا بند قبا تا بگشاید دل من

که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود


به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر

کز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود


حافظ

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۸
هم قافیه با باران

ای ناگهان‌تر از همه اتفاق‌ها

پایان خوب قصه تلخ فراق‌ها


یک‌جا به شوق آمدنت باز می‌شوند

درهای نیمه‌ باز تمام اتاق‌ها


یک لحظه بی‌حمایت تو ای ستون عشق

سر باز می‌کنند ترک‌های طاق‌ها


بی دستگیری‌ات به کجا راه می‌برم

در این مسیر پر شده از باتلاق‌ها


بازآ بهار من که به نوبت نشسته‌اند

در انتظار مرگ درختان، اجاق‌ها


ای وارث شکوه اساطیر! جلوه کن

تا کم شود ابهت پر طمطراق‌ها


 مهدی عابدی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۵
هم قافیه با باران

بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما

نه بر لب ، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما


بفرمایید هرچیزی همان باشد که می‌خواهد

همان ، یعنی نه مانند من و مانندهای ما


بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم ؛ عشق

... رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما


سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری

بیفشان زلف و مشکن حلقه‌ی پیوندهای ما


به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند

بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما


شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن

که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»های ما


نمی‌دانم کجایی یا که‌ای، آنقدر می‌دانم

که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما


بفرمایید فردا زودتر فردا شود ، امروز

همین حالا بیاید وعده‌ی آینده های ما


 قیصر امین‌پور

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۴
هم قافیه با باران

بس است بوسه بیا کار دیگری بکنیم

مرا نبوس که کار مهمتری بکنیم


اگر چه بوسه دو تا حجّ اصغر است بیا

ثواب بیشتری حجّ اکبری بکنیم


مقدمات بس است اصل کار را دریاب

ز من مخواه که کار مکرری بکنیم


رسید میوۀ ممنوعه دست را برسان 

بیا که با هم از این میوه نوبری بکنیم


وضو بس است قضا می شود نماز بیا

بیا بایست که الله اکبری بکنیم


زمانه پهنۀ دریا و عمر ما صدفی است

صدف تهی است بیا فکر گوهری بکنیم


جهان به کام که باشد؟ بیا تفرّج صنع

به زیر سایۀ سرو تناوری بکنیم


تو با کرشمه و من با غزل بیا که دو صید

دو صید جان به لبِ چاق و لاغری بکنیم


غلامعباس سعیدی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۳
هم قافیه با باران

خودش را دوست می پندارد اما دشمن دین است

من آن پیغمبری هستم که آیینش دروغین است


چطور از شادی و سرزندگی با خلق می گوید

کسی که مثل من در زندگی همواره غمگین است


رواج زندگی در من امیدی غالبا واهی ست

چو دلداری به گوش مرده ای در حال تدفین است


ترازو ها تعادل در کدامین وزن می گنجد؟

برای من که تقدیرم پر از بالا و پایین است


شکسته قامتم ٬چون شاخه ها فهمیدم آسان نیست

همیشه شانه خالی کردن از باری که سنگین است


مرا از چشم ها انداخت خوبی های بی حدم

که دل را می زند چیزی که بی اندازه شیرین است


جواد منفرد

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۲
هم قافیه با باران

قاف حرف اول قلب است

همان حرفی که عشق را پایان می‌دهد

تو اما

 قله‌ی قلبِ مرا فتح کرده‌ای

ای مرغِ قافِ عشق


مسعود انصاری

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۰
هم قافیه با باران

از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست

دلخوش به فانوسم نکن، اینجا مگر خورشید نیست


با حس ویرانی بیا تا بشکند دیوار من

چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من


بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود

حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود


با عشق آنسوی خطر جائی برای ترس نیست

در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست


کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود


افشین یدالهی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۹
هم قافیه با باران

دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد

هر جور باشد چهره خندان می کنم ، برگرد

 

با اینکه از این گریه های غم گریزی نیست

بعد از تو آن را زیر باران می کنم ، برگرد

 

بوی نوازش های دستان تو را دارد

گیسوی خود را تا پریشان می کنم ، برگرد

 

آرام می گیرد در آغوشم به جای تو

بغض غریبی را که مهمان می کنم ، برگرد

 

از من سراغ بوسه هایت را نمی گیرند

وقتی لبانم را پشیمان می کنم ، برگرد

 

بی تو دلم را می سپارم دست پاییز و

این خانه را مانند زندان می کنم ، برگرد

 

قصدت اگر خاموشی این جسم بی جان است

کار تو را این بار آسان می کنم ، برگرد

 

مرضیه خدیر

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۸
هم قافیه با باران

دعاکردیم که بمانی

بیایی کنار پنجره ، باران ببارد

و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی

اما دریغ که رفتن

راز غریب همین زندگی است

رفتی پیش از آن که باران ببارد


سید علی صالحی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۷
هم قافیه با باران

به شیوه ی غزل اما سپید می آید

صدای جوشش شعری جدید می آید


چه آتشی غم تو باز زیرسر دارد

که باغ شعرٍ تر از آن پدید می آید


دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم

مگر زخطّه ی چشمت شهید می آید؟


نفس نفس به امید تو عمر می گذرد

امید می رود آری ، امید می آید


برای درد دل تو مفید نیست کسی

وگرنه نامه برای مفید می آید


مردّدم که تو با عید می رسی از راه

و یا به یُمن قدوم تو عید می آید


کلیدداری کعبه نشانه ی حق نیست

کسی است حق که در آن بی کلید می آید


و حاجیان همه یک روز صبح می گویند:

چقدر بر تن کعبه سفید می آید


حسن بیاتانی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۷
هم قافیه با باران

با دلِ تنگ به سوی تو سفر باید کرد

از سر خویش به بتخانه گذر باید کرد

 پیر ما گفت: ز میخانه شفا باید جست

از شفا جستنِ هر خانه حذر باید کرد

 آنکه از جلوه رخسار چو ماهت، پیش است

بی‏گمان معجزه شقِّ قمر باید کرد

 گر درِ میکده را پیر به عشاق گشود

پس از آن آرزوی فتح و ظفر باید کرد

 گر دل از نشئه می، دعوی سرداری داشت

به خود آیید که احساس خطر باید کرد

 مژده ای دوست که رندی سر خُم را بگشود

باده نوشان لب از این مائده، تر باید کرد

 در رهِ جستن آتشکده سر باید باخت

به جفا کاری او سینه، سپر باید کرد

 سر خُم باد سلامت که به دیدار رخش

مستِ ساغر زده را نیز خبر باید کرد

 طرّه گیسوی دلدار به هر کوی و دری است

پس به هر کوی و در از شوق سفر باید کرد


امام خمینی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۶
هم قافیه با باران

فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود


شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود


رنج فراق هست و امید وصال نیست

این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود


رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درددل کنم و دردسر شود


ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی با خبر شود


موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

بگذار گفتگو به زبان هنر شود


فاضل نظری

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران