هم‌قافیه با باران

۲۳۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

درخت آخرین حرفهایش را با باد زد
ما در سکوت قدم زدیم
هر دو می دانستیم
سرنوشت انگشتانمان به هم گره خورده است
هر دو می دانستیم این عشق
زودتر از پاییز
ما را از پای درخواهد آورد!


مژگان عباسلو

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۳
هم قافیه با باران

بند اول

می گوید از شکستن سرو تناورش

این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...

زینب درست مثل پدر حرف می زند

میراث مادر است دلِ داغ پرورش!

می گوید از مصیبت سرخی که دیده است

از قتل عام چلچله ها در برابرش!

می گوید از زمانه، زمین آه می کشد!

خورشید ابر تیره کشیده ست بر سرش!

این خطبه نیست! تیغه ی شمشیر حیدریست

وقتی خرابه های دمشق است سنگرش

شمشیر از نیام سخن می کشد برون

این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...

تفسیر هل اتی و گل باغ کوثر است

با پنج نور ناب بهشتی برابر است

 

بند دوم

این شعله از شهادت مادر شروع شد

از سوز و ساز ملتهب در شروع شد

داغی که از مدینه به محراب کوفه رفت

از دستهای بسته حیدر شروع شد

این شورش شگفت که در جان عالم است

از شوق بوسه گاه پیمبر شروع شد

لب تشنه ای که علقمه را شرمسار کرد

از واژه شهید برادر شروع شد

این روضه ها که رونق شبهای عاشقی ست

با خطبه های  حضرت خواهر شروع شد

دنیا سکوت کرد که زینب بخواندت

این نوحه با مشاهده سر شروع شد

تا واژه ها به مقتل و گودال می روند

گلهای سرخ چادرم از حال می روند

 

بند  سوم

خواهر نگاه کرد و برادر نگاه کرد

گودال شرمسار به مادر نگاه کرد

در بین واژه های شناور میان خون

خواهربه زخمهای مکرر نگاه کرد

(یا اختی الوداع ...)(صدا در گلو شکست)

زینب به برق تیغه خنجر نگاه کرد

خواهر نشست و جان برادر بلند شد

او را برای لحظه آخر نگاه کرد

دنیا شهید شوق سری سربلند شد

مولا به دست ساقی کوثر نگاه کرد

این کشتی رها شده در خون حسین توست؟!

دریای غم به پیکر بی سر نگاه کرد

چیزی بگو برادر زینب ،حسین من

خورشید روزگار شباشب حسین من

 

بند چهارم

زینب به روی نیزه سری دید نوحه خوان

در شام کوفیان قمری دید نوحه خوان

سر را به روی دامن دردانه پدر

سر را میان تشت زری دید نوحه خوان

یاس شکسته،کشتی پهلو گرفته را

در تند باد تازه تری دید نوحه خوان

از غربت مدینه به محراب کوفه رفت

با فرق غرق خون پدری دید نوحه خوان

وقت غروب هودجی از نور می رسید

در عرش چشمهای تری دید نوحه خوان

پلکی به هم زد و به مزار حسن رسید

آلاله های خون جگری دید نوحه خوان

از عرش عطر کندر و کافور می رسید

مهمان مادر از سفری دور می رسید

 

بند پنجم

ماه از دل شکسته خواهر خبر گرفت

مثل هلال خم شد و نام صفر گرفت

وقت سفر رسید و کسی آب هم نریخت

پشت کبوتری که غریبانه پر گرفت

تنها تر از بقیع به دورش طواف کرد

خاکی که آسمان تو او را به بر گرفت

 خواهر چه قدر کرب و بلا پیش چشم داشت

وقتی سراغ داغ تو را از جگر گرفت

از شش جهت نشانه گرفتند عشق را

تابوت تیر خورده دلش را سپر گرفت

این داغ مدتی ست درین خاک مانده است

این شعله سالهاست که در خشک و ترگرفت

می سوخت شعر و راز نگهدار عشق بود

خواهر همیشه قافله سالار عشق بود 

 

بند ششم

زینب تمام بار جهان را به دوش داشت

داغ کبوتران جوان را به دوش داشت

بغض هزار ابر سترون به شانه اش

اشک هزار رود روان را به دوش داشت

سنگین تر از همیشه سری سربلند را

غمگین تر از همیشه که جان را به دوش داشت

شرح فصیح واقعه ای تلخ و جانگداز

تفسیر آفتاب نهان را به دوش داشت

از صبر او ملائکه مبهوت می شدند

چندین فرشته نگران را به دوش داشت

هرگز نگفت از پسرانش اگر چه او

اندوه مادران جهان را به دوش داشت

هرخطبه اش به منزله یک سپاه  بود

آن دختری که مثل پدر مرد راه بود

 

 بند هفتم

ای زینت پدر،گل عالی تبار عشق

ای وامدار نام شما،اعتبار عشق

آیینه تمام نمای شکوه یاس

زیباترین کلام رسا در مدار عشق

 خواهر شدی که زخم به مرهم بدل شود

مادر شدی که صبر بیاید به کار عشق

 تا از تو روشن است مسیر سپید ماه

در شام و کوفه مانده افق شرمسار عشق

 ای باشکوه ،قافله سالار آشنا

ای از تو روشن آینه بی غبار عشق

 عشق است اعتبار تمام جهان و جان

نام شماست تا به ابد اعتبار عشق

ماه محرمی تو و تکرار می شوی

با هر شهید تازه عزادار می شوی

 

بند هشتم

صحرای داغ بود و تن ماهپاره ها

خون می چکید از شب بهت ستاره ها

یاقوت سرخ؟جزع یمانی؟عقیق ناب؟

(خون خدا ) فراتر ازین استعاره ها

زینب نشست و گریه به داغ حسین کرد

از اشک اوست رونق این سوگواره ها

صحرای داغ بود و تن ماه زیر نعل

شرحش مفصل است ...بخوان از اشاره ها  

با کوله بار خون دل و داغ جانگداز

پای پیاده آمده ایم ای سواره ها

این داغ ماندگار تر از نام آدمی است

پیداست شرح واقعه بر سنگواره ها

شرح غم و رسالت زینب چهل صباح

ای رهروان بادیه حی علی الفلاح

 

بند نهم

بعد از چهل غروب چهل سال پیر تر

زینب اسیر بود و نگاهش اسیر تر

خواهر رسیده است برادر بلند شو

بگذار تا ببیندت این بار سیرتر  

بعد از چهل غروب همان داغ اول است

چشم من و نگاه تو کل مسیر تر 

سیرم ازین جهان پر از فتنه و دروغ

 از زندگی بدون نگاه تو سیر تر

بعد از چهل غروب...مرا هم ببر عزیز

مولای من مخواه ازین نیز دیر تر

زینب زیارت آمده بعد از هزار سال

ای اربعینت از همه مهمان پذیر تر

از خاک کربلا نفحات بهار را

سوغات برده مادر چشم انتظار را

 

بند دهم

آه ای مدینه،شهر رسول امین سلام

مادرسلام،عطر گل یاسمین سلام

برگشته ام بدون برادر ،ازین سفر

برگشته ام شکسته و اندوهگین ،سلام

از راه دور آمده ام با غمی بزرگ

سوغات کربلاست برایت همین سلام

من بودم و رقیه،برادر نگاه کرد

ناگه نشست بر لب آن نازنین سلام

پروانه سه سالهٔ دلتنگ آفتاب

پرواز کرد با پر آن آخرین سلام

بر گشته ام بدون علمدار و بی قمر

ام الشهید،حضرت ام البنین  سلام

دنبال یک نشانه ،نشان حسین بود

ام البنین  که دل نگران حسین بود

 

بند یازدهم

صد کربلاست زینب و صد کربلا حسین

سر خداست زینب و خون خدا حسین

  با پای دل صبور و وفا دار مانده است

تا پای جان سراسر این راه با حسین

از تل زینبیه به گودال قتلگاه

صدبار مرد و زنده شد انگار با حسین

صدها هزار بار صدا زد حسین من

ذکرش پس از تو بود فقط یا اخا حسین

ای شاه بی سپاه) سپاه تو زینب است)

آن خطبه هاست معنی لبیک یا حسین

باشد به یمن گوشه چشمی نگاه او

این خاک را کند به نظر کیمیا حسین

زینب هنوز صحن تو را تیر می زنند

این قوم در رکاب که شمشیر می زنند؟!

 

بند دوازدهم

خمپاره پاره‌های دلم را نشان گرفت

آتش به خانه دل پیر و جوان گرفت

خمپاره سمت صحن حرم رفت و ناگهان

خورشید شعله ور شد و در آسمان گرفت

بانو به نام نامی تو شعر زنده شد

تا با دمشق قافیه ی عشق جان گرفت

باید زبان گشود، بخوان خطبه‌ای شگرف

روشنگر آن چنان که تمام جهان گرفت

خون نامه ای که شام سرافکنده می‌شنید

چون آتشی که دامن گردن کشان گرفت

ای آبروی هر چه کلام و سخنوری

پیشت قلم خجل شد و لکنت - زبان گرفت

عباس‌ها حریم تو را حفظ می‌کنند

دشمن اگرچه صحن حرم را نشان گرفت

 با کاروان مکه بگو راه کج کند

از سمت کربلا و نجف قصد حج کند

 

بند سیزدهم

ای حاجیان زیارت ما در منا کنید

در خون شکفته قافیه را کربلا کنید

لب تشنه را روایت لب تشنگان نکوست

این جام را پر از می قالوا بلی کنید

قربان کنید هرچه به جز نام دوست را

جان را رها کنید ،جهان را رها کنید

سی مرغ را تشرف دیدار ممکن است

در قاف کربلا دلتان را فنا کنید

با مادران خسته دل کاروان بگو

این درد را به شیوه زینب دوا کنید

این ندبه ها به خانه موعود می رسند

باید برای آمدن او دعا کنید

ای باد راه خانه موعودمان کجاست

ای رودهای  گمشده مقصودمان کجاست

 

بند چهاردهم

او می وزد به حافظه تلخ مرده ها

طوفان نوح می رسد ای سر سپرده ها

طوفان نوح می رسد و سیل می خورد

چون تازیانه بر رخ سیلی نخورده ها

هرگز به روز آمدنش شک نکرده ام

نام مرا ببر به صف ناشمرده ها

جانها فدای عطر حضور همیشه اش

دستی بکش به آینه خاک خورده ها

پلکی بزن که نور بریزد به روی ماه

چیزی بگو به خاطر این زخم- گرده ها

فرق است بین راه دل و راه بی دلی

عشق است فرق بین شهیدان و مرده ها!

زیباترین ستاره که روشنگر شب است

نام عزیز عمه سادات زینب است

 

نغمه مستشارنظامی

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۳
هم قافیه با باران

عاشقی کن عشق من عاشقی کار منه
که یه عمرِ عکس تو روی دیوار منه
گلِ من خوش اومدی دل من خونهء توست
حتی قلبِ سنگیِ خونه دیوونهء توست
گلِ من خوش اومدی قدمت روی چِشَم
ناز چشمای تو رو بی بهونه می کشم

اگه جاده ها بگن ما به هم نمی رسیم
پا به پای من بیا ما به خونه می رسیم

پاشو دلگرمم کن پُرم از بودن کن
ماهِ من چو خوبِ من شبمو روشن کن
زندگی خوب و بدِ،مَردِ هر خوب و بدیم
بد و خوب قصهء زندگی رو بلدیم
دست تو دست من بذار کوهُ از جا بکنیم
پا به پای من بیا به سیم آخر بزنیم

اگه جاده ها بگن ما به هم نمی رسیم
پا به پای من بیا ما به خونه می رسیم


علیرضا آذر

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۹
هم قافیه با باران

دعای زنده‌دلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است

مبین ز نسل حسن هیچ کس امام نشد
به حُسن بینی اگر هر امام را، حسن است

حسین می‌شنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بی‌صدا حسن است

حسین نهی به قاسم دهد، حسن دستور
ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است!

بخوان به نام پسر، تا پدر دهد راهت
بیا که کنیه‌ی شیرخدا اباحسن است

محمد سهرابی

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۶
هم قافیه با باران

چه حاجت است به این گونه دلبری از من؟

تو را که از همه ی جنبه ها سری از من

درخت خشکم و هم صحبت پرستوها

تو هم که خستگی ات رفت، می پری از من...

 

علیرضا بدیع

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۶
هم قافیه با باران

به کوه، بیشتر از صحرا
به گُل، زیادتر از گندم
به ماه، بیشتر از آسمان می‌اندیشم
به عشق، بیشتر از مرگ
به تو، زیادتر از عشق


سید علی میرافضلی

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۳
هم قافیه با باران

بر اهل فضل دانش و فن‌گریه می‌کند
تا خامه لب گشود سخن گریه می‌کند

پر بیکسیم ‌کز نم چشم مسامها
هرچند مو دمد ز بدن ‌گریه می‌کند

درپیری ازتلاش سخن ضبط لب‌کنید
دندان دمی که ریخت دهن گریه می‌ کند

عقل از فسون نفس ندارد برآمدن
بیچاره است مرد چون زن گریه می‌کند

اشکی‌ که مهر پروردش در کنار چشم
چون طفل بر زمین مفکن‌ گریه می‌کند

ای قطره غفلت از نم چشم محیط چند
از درد غربت تو وطن‌ گریه می‌کند

تیمار جسم چند عرق ریز انفعال
تعمیر بر بنای کهن گریه می‌کند

هنگامهٔ چه عیش فروزم‌که همچو شمع
گل نیز بی‌ تو بر سر من ‌گریه می‌ کند

شبنم درین بهار دلیل نشاط نیست
صبحی‌ست‌ کز وداع چمن‌ گریه می‌کند

بیدل به هرکجا رگ ابری نشان دهند
در ماتم حسین و حسن‌گریه می‌کند


بیدل دهلوی

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۲
هم قافیه با باران
این غصه ى ما گمشدگان کم شدنى نیست
از بهر خدا  قامت ما خم شدنى  نیست 

انسان شده بازیچه ى هر بى سر وپائى
انگار خدا بنده ات آدم شدنى نیست 

سیروس بداغى
۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۷
هم قافیه با باران

دیوانه دلم سنگ به تو عین ثواب است

امید به هشیاری تو نقش برآب است

 

در کوچه و بازار چنان شهره ی خلقی

نامت همه جا پرسش وهم ختم جواب است

 

هرلحظه حضور تو چوآهی ست شرر خیز

دردی که قدم های تو لبریز عذاب است

 

با توست غم بی کسی وحسرت جانکاه

ای دشمن هر دوست چه آیین صواب است

 

مجنون زتو آموخت غم دربه دری را

کاین گونه به هر وادیه در بند سراب است

 

ای کاش طبیبی برسد حاذق و عاشق

احوال عمومی دلم سخت خراب است

 

گه کوه گرفتار غرورست و گهی کاه

گه زهر هلال شده  گه باده ی ناب است

 

گفتم که چو دریاست به درگاه تو آرم

آنجا که دل مدعیان در تب و تاب است


امواج حضور تو چو برخاست بلم گفت

این دل به سراپرده ی عاشق حباب است


مرتضی برخورداری
۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۶
هم قافیه با باران

تمومِ حس تاریخو توی برقِ چشات داری
شبیهِ دخترک های رو قلیون های قاجاری

شکوهِ دوره ی مادی،غمِ تاراجِ تیموری!
چه قدر نزدیکِ نزدیکی، چه قدر از دیگرون دوری...

شبیه بوی بارون تو غروبِ تخته جمشیدی
یه خورشیدی که از مغرب به این ویرونه تابیدی

مرمت کن منو از نو!نذار خالی شم از رؤیا
نگاهم کن اگه حتى تمومه این سفر فردا...

هزار آتشکده توی نگاهت غرقِ آتیشن
یه عالم یشم و مروارید تو لبخندت یکی می شن

مثِ تابیدنِ مهتاب رو طاقِ طاق بستانی
پُر از نقش و نگاری تو! شبیهِ فرشِ ایرانی

می شه جام جمو حتى تو دستـای تو پیدا کرد
درِ هر معبدو می شه با یک لبخندِ تو وا کرد

مرمت کن منو از نو! نذار خالی شم از رؤیا
نگاهم کن اگه حتى تمومه این سفر فردا...

یغما گلرویی

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۵
هم قافیه با باران

در سالهای ممتد مصلوب بودن

عیسی ندارد چاره جز ایوب بودن

ما هم که از نسل سپیداران نبردیم

میراث چندانی به غیر از چوب بودن

ای کاش ابری،کفتری،موجی بیاید

ای کاش مردی از تبار خوب بودن

مردی که از نسل غزلهای نجیب است

در عین طوفان- سینگی محجوب بودن

در دست ما این قلبهای منتظر،زرد

این چشمهای قرنها مرطوب بودن

 

نغمه مستشارنظامی

۰ نظر ۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۹:۳۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران