مستِ حُسنی که ندارد خبر از آفاقش
چه خبر باشد از احوال دل عشّاقش ؟
گرچه یادم نکند یار ، مَنَش مشتاقم
یاد باد آن که جهانیست چو من مشتاقش
کرد عهدی سر من کز سر کویش نرود
گر رَود سر ، نروم من ز سرِ میثاقش
دفتر وصفِ رُخش را نتواند پرداخت
گر ورقهای گل و لاله شود اوراقش
عشق ، زهریست خوش ای دل ! که ندارد ترْیاق
درکش آن زهر هلاهل ، مَطَلب تریاقش
خلق گویند که سلمان ! سخن عشق بپوش
چه بپوشم ؟ که شنیدنْش همه آفاقش !
سلمان ساوجی