هم‌قافیه با باران

۳۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
.
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکستر افروخته ام زیر و زبر شد
.
تا آمدم از وعده ی دیدار بپرسم
لب های تو محدود به اما و اگر شد
.
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
.
در کوزه ی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
.
حسین دهلوی
۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۵۵
هم قافیه با باران

آدمی که کار دارد، کار می خواهد چه کار؟
خانه ی بی بام و در،  دیوار می خواهد چه کار؟
 
شاعری که شعر نو می گوید و شعر سپید،،
مثنوی یا مخزن الاسرار می خواهد چه کار؟
 
کاغذ او کاغذ سیگار باشد، بهتر است
شاعر اصلاً کاغذِ آچار می خواهد چه کار؟
 
هم سفید و هم خز است و هم مُد امروز نیست
مانده ام این ریش را «ستّار» می خواهد چه کار؟
 
آن صدای مخملی، بی ساز خیلی بهتر است
من نمی فهمم «حسن» گیتار می خواهد چه کار؟
 
حضرت مجنون فقط لیلی به دردش می خورد
در بیابان ها، کش شلوار می خواهد چه کار؟
 
سرزمین بی حساب و بی کتاب از هر نظر
در شگفتم مرکز آمار می خواهد چه کار؟
 
اصفهان خشک و بی آب و علف، در حیرتم
زنده رودش مرغ ماهی خوار می خواهد چه کار؟
 
با دو لنز سبز، وقتی چشم رنگی می شود،
سینمای مملکت «گلزار» می خواهد چه کار؟
 
کارگردانی که سیمرغ بلورین برده است
من نمی دانم دگر اُسکار می خواهد چه کار؟
 
شاعری که بیت بیتِ شعرهایش آبکی ست
جمله ی «تکرار کن، تکرار» می خواهد چه کار؟
 
شوفری که با «یساری» روز و شب سر کرده است
پشت خاور، سی دی «عصّار» می خواهد چه کار؟
 
هشت تا گُل خورده این دروازه بان تیره بخت
من نمی فهمم دگر اخطار می خواهد چه کار؟
 
کار بسیار است و بی کاری کم و فرصت زیاد
واقعا کشور وزیر کار می خواهد چکار؟!

سعید ببابانکی

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۵۵
هم قافیه با باران

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول
مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول؟

نه دستِ با تو درآویختن نه پای گریز
نه احتمالِ فراق و نه اختیارِ وصول

کمندِ عشق نه بس بود زلفِ مفتولت
که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول

من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد
به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول

ملامتت نکنم گر چه بی‌وفا یاری
هزار جانِ عزیزت فدای طبعِ ملول

مرا گناهِ خود است ار ملامتِ تو برم
که عشق بارِ گران بود و من ظلومِ جهول

گر آن چه بر سر من می‌رود ز دستِ فراق
علی التمام فروخوانم، الحدیث یطول!

ز دستِ گریه کتابت نمی‌توانم کرد
که می‌نویسم و در حال می‌شود مغسول

من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی؟
حکیم را نرسد کدخداییِ بهلول

طریقِ عشق به گفتن نمی‌توان آموخت
مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول

اسیرِ بند غمت را به لطف خویش بخوان
که گر به قهر برانی کجا شود مغلول؟

نه زور بازوی سعدی که دستِ قوّتِ شیر
سپر بیفکند از تیغ غمزه ی مسلول

سعدی

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۵۶
هم قافیه با باران

 در این غروبِ سرد، تَشَر می زند سکوت
امشب دوباره سازِ دگر می زند سکوت

وقتی دهانِ پنجره ها بسته می شود
یعنی که بی ملاحظه پر می زند سکوت

خورشید مُرده است و در این زمهریرِ مرگ
در لا به لای آینه سر می زند سکوت!

وقتی زبانِ زنجره ها را بُریده اند
بر حنجرِ ترانه، تبر می زند سکوت

نقشی شبیه بُغضِ کبودِ کبوتران
در کوچه های سردِ سحر می زند سکوت

…من در اتاقِ کوچکِ خود فکر می کنم
روزی هزاربار به در می زند سکوت !

یدالله گودرزی

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۰
هم قافیه با باران
زین پیشتر دل تو اینچنین نبود
بر دستهای نوازش ظنین نبود

در چارچوب نگاه دلم بجز
تصویر خوب تو ای نازنین نبود

می گفتی از همه تنهاترین منم
درد بزرگ تو آیا همین نبود؟

من با تو، با تو فقط همنشین شدم
با تو که هیچکسی همنشین نبود

من مثل هیزم خشکی شدم ولی
آن عشق کوچک تو آتشین نبود

تاتار بودی و تا اوج تاختی
قلب من امّا دیوارِ چین نبود..!

وا می گذاری ام ای بی وفا ولی
شرط رفاقت ماهردو این نبود…

یدالله گودرزی 
۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۲۷
هم قافیه با باران

دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست

تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست

بی خیالش مباد منظر چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست

هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه محبت اوست

حافظ

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۲۷
هم قافیه با باران
چه خوشبختی کوتاهی: کنارت بودن و رفتن
کنار چشم‌های بیقرارت بودن و...رفتن...

فقط یک قطعه عکس یادگاری در کنار تو
برایم از تو تنها یادگارت بودن و رفتن...

شبیه دختری که عاشق یک کارگردان شد
یکی بین هزاران دوست دارت بودن و...رفتن

و عمری با فریب وعده ی بازی برای تو
همیشه دستمالِ دستیارت بودن و رفتن...

غزل گفتن...ترانه خواندن و...خود را نشان دادن!
به امیدی که شاید افتخارت بودن و...رفتن

برایت نقش یک معتاد بازی کردن و مردن!
اگر چه در عمل تنها خمارت بودن و...رفتن

دعا کردن برای دیدن خوشبختی‌ات هرشب...
فقط در خواب تنها خواستگارت بودن و...رفتن

تمام حرفهایت را تحمل کردن و ماندن...
شبیه برده ای در اختیارت بودن و...رفتن

صمیمانه کمک کردن به تو به دوستت... عشقت!...
همیشه دست آخر شرمسارت بودن و... رفتن...

پی جبران خوبی‌های این و آن به تو مردن!
به جای تو به فکر کار و بارت بودن و...رفتن...

درون بایگانی هزاران عشق بی فرجام
تهِ پرونده‌های پر غبارت بودن و رفتن

همیشه شاعر پر افتخارت ماندن و بودن...
همیشه عاشق بی اعتبارت بودن و رفتن...

به شوق عشقبازی با دو چشمان طلبکارت
حریف دست و دل باز قمارت بودن و رفتن...

به امید به دست آوردن تو در قمار خون
رقیب دوستان پولدارت بودن و...رفتن

به شوق دیدن رؤیای تو، در هر غروب تلخ:
درون کافه‌ای چشم انتظارت بودن و رفتن...

و قبل از ظهرها در وعدگاه قبلی‌ات بودن
و ساعت‌ها پس از وقت قرارت بودن و... رفتن

نه مثلِ خواب دور یک مسافر: -با بلیط بختِ-
شبی همکوپه‌ی شاد قطارت بودن و رفتن ...

نه با بخت گریز یک کبوتر از عقابی پیر
به پایت آمدن، در سایه سارت بودن و... رفتن...

فضاپیمای مات زهره‌ام تا به ابد قانع
به یک شب احتمال در مدارت بودن و رفتن

به خوشبختی یک نقاش...یک عکاس...یک شاعر
برای چشم های شاهکارت بودن و... رفتن...

دلم- شاخ نبات شعر حافظ- آب شد، بی تو
چه سود از شعر گفتن، شهریارت بودن و رفتن

غزل گفتم که دنیا عاشقت باشد همینم بس:
یکی از عاشقان بی شمارت بودن و ... رفتن

محمدسعید میرزائی
۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۴۷
هم قافیه با باران

خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی

 هادی تویی در این شب ظلمت، به داد رس
گمگشته ایم و مشعله کاروان تویی

 کاخ ستم به لرزه فکندی به حرف حق
حقا که جان عدلی و حق را زبان تویی

 مستی ربودی از سر بزم شراب، لیک
مستی فزای جان و دل عاشقان تویی

جدت امام هشتم و سلطان دین رضاست
جد امام عصر و ولی زمان تویی

 با "جامعه کبیره" سلامم شنیدنی ست
مهمان هر امام شوم، میزبان تویی

محمد مهدی سیار

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۲۷
هم قافیه با باران

خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است

جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزه‌ات سحر مبین است

ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است

عجب علمیست علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون دربند دین است

حافظ

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۸:۰۰
هم قافیه با باران
شباب عمر، عجب با شتاب می گذرد
بدین شتاب خدایا شباب می گذرد

شباب و شاهد و گل مغتنم بُوَد ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب می گذرد

به چشم خود گذر عمر خویش می بینم
نشسته ام لب جوئی و آب می گذرد

به روی ماه نیاری حدیث زلف سیاه
که ابر از جلو آفتاب می گذرد

خراب گردش آن چشم جاودان مستم
که دور جام جهان خراب می گذرد

به آب و تاب جوانی چگونه غرّه شدی؟
که خود جوانی و این آب و تاب می گذرد

به زیر سنگ لحد استخوان پیکر ما
چو گندمی‌ست که از آسیاب می گذرد

کمان چرخ فلک شهریار در کف کیست؟
که روزگار چو تیر شهاب می گذرد...

‌شهریار
۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۳۰
هم قافیه با باران

تو از شکوفه پُری، از بهار لبریزی
تو سروِ سبز تنی، با خزان نمی‌ریزی

تو آفتاب بلندی، ز عشق سرشاری
تو در حوالی این شب ستاره می‌ریزی

تمام خانه پر از نور ناب خواهد شد
اگر به صبحدم ای آفتاب، برخیزی

شبی که مرگ می‌آید به قصد کوچۀ عشق
چو بال شوق ز بالای ما می‌آویزی

بهار با تو درختی‌ست بی نهایت سبز
دریغ و درد از این بادهای پاییزی

شبی چو ابر بیا تا به باغ خاطر من
چنان که با همۀ جان من در آمیزی...

سلمان هراتی

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۳۰
هم قافیه با باران

شیرین عسل! به حق شکرریز خنده ات
نیشم بزن دوباره به لحن گزنده ات

چشمت کشیده تیغ به رویم ز هر طرف
در دل نشسته ابروی خنجر شونده ات

بر روی بام با سبد رخت آمدی
آمد نشست گوشه ی دنجی پرنده ات

آمد نشست و گاه خودش را شریک کرد
در گفت و گوی باد و لباس وزنده ات

یک صبح حاکمان اقالیم دلبری
دیدند کودتای سفید خزنده ات

حالا فرشتگان مقرب، ملازمت
حالا الهه های اساطیر،بنده ات

"روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست"
دل سوخت؛رو نشد ز چه برگ برنده ات

آرش شفاعی

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۲۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران