هم‌قافیه با باران

۲۵ مطلب با موضوع «اشعار آئینی :: حضرت علی اصغر (ع)» ثبت شده است

بعید نیست پدر با پسر یکی شده باشد
عجیب نیست پسر با پدر یکی شده باشد

که تیر نیز نفهمیده بر گلوی که خورده
حسین با علی اش آن قَدَر یکی شده باشد

سه شعبه چیست؟ سه تا تیر ناگزیر و مجزاست
که در گلوی علی از سه سر یکی شده باشد

اصول سوخت و سوز و اصول دوخت و دوز است
که با ملاحظه در این هنر یکی شده باشد

گلوی کوچک تو مانع شهادت آقاست
اگرچه تیر سپر با سپر یکی شده باشد

چگونه زیر گلو را جدا کنند ز لب هات
درون کاسه چو شیر و شکر یکی شده باشد

علی اصغر و محسن به قلب حضرت زهرا
سه تیر حرمله با میخ در یکی شده باشد

مهدی رحیمی

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۲:۴۲
هم قافیه با باران

ظهر بود و داغ بر تکرار خود اصرار داشت

نیزه ای خشکیده لب، ناگفته ها بسیار داشت

هاتفی روی لبش این جمله را تکرار داشت...

«بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

 و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت»

 *

نیزه ای پرّان به  درسِ برگِ گل می داد بیست

برگ گل لبخند می زد، بلبل اما می گریست

:آه دلبندم کمی آرام، این که آب نیست؟!...

«گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست

گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت»

*

حرمله برخاست با حال و هوای اعتراض

گفت باید پاره گردد حلق و نای اعتراض

گوئیا برخواست از  عرش این صدای اعتراض:

«یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض

پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت»

 *

ذبح شد قربانی و افتاد سر بر روی پوست

صورتش چون برگ زردی شد که خون بر روی اوست

بلبل اما گفت: وقتی او بخواهد پس نکوست

«در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست

 خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت»

*

شانه می زد  زلف خون آلوده را دست نسیم

قامت افرای بلبل گوئیا خم شد چو میم

روی شن زانو زد و فرمود ای ذبح عظیم!

«خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم

 کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت»

­­­*

گفت: بابا!  التماس از کوفی و شامی مکن

خواهش آب گوارا،  جرعه ای- جامی، مکن!

تا جهان باقیست با اغیار همگامی مکن

 «گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن

 شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت»

 *

گفت بعد از این تو و لبخند تو یادش بخیر

تنگ در آغوش خود بوسید دور از چشم غیر

ضجه می زد مثل آن زاهد که در محرابِ دیر...

«وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر

 ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت»

 *

گفت که: راحت بخواب ای غنچه ی حوری سرشت

ظهر نزدیک است، مهمان تو هستم در بهشت

این من و این یک بیابان نیزه و این سرنوشت

«چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت

شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت»


ابراهیم قبله آرباطان

۰ نظر ۲۶ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۳
هم قافیه با باران

هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم
قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم

پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد
کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم

داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد
نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم

مادرت دیده به راه است که سیراب آیی
با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم

بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد
با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم

خون من گردن آنکس که گلوی تو برید
حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم

صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم
سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم

ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است
خندۀ آخر تو برده توانم پسرم

می کَنم قبر تو را دور ز چشم مادر
پدرم داده ره چاره نشانم پسرم

با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک
باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم


قاسم نعمتی

۰ نظر ۲۸ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۹
هم قافیه با باران

بس کن رباب! نیمه ای از شب گذشته است

دیگر بخواب! نیمه ای از شب گذشته است


کم خیره شو به نیزه! علی را نشان نده...

گهواره نیست... دست خودت را تکان نده...


با دست های بسته، مزن چنگ بر رخت

با ناخن شکسته، مزن چنگ بر رخت


بس کن رباب! حرمله بیدار می شود

سهمت دوباره خنده انظار می شود


ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود

از روی نیزه رأس عزیزت رها شود


یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده

دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده


گرچه امید چشم ترت نا امید شد

بس کن رباب! یک شبه مویت سپید شد


پیراهنی که تازه خریدی نشان مده

گهواره نیست دست خودت را تکان مده


با خنده خواب رفته تماشا نمی کند

"مادر" نگفته است و زبان وا نمی کند


بس کن رباب زخم گلو را نشان مده

قنداقه نیست.. دست خودت را تکان مده


دیگر زیادت این غم سنگین نمی رود

آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود


بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود

این گریه ها برای تو اصغر نمی شود


حسن لطفی

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۳ ، ۲۱:۴۷
هم قافیه با باران
عاشق اگر شدم، اثر چشم های توست
 اصلاً تمام زیرِ سرِ چشم های توست

 دلهایِ سنگ را به نگاهی طلا کنی
 این کیمیاگری هنر چشم های توست

 باید غزل، قلم به دواتِ عسل زند
 حالا که صحبت شکر چشم های توست

 بعد از ابوتراب، تمام حجاز و شام
 مبهوت جرأتِ جگر چشم های توست

 کال و رسیده! گندم ری را خریده ای
 این خصلتِ بخر- ببر چشم های توست

 آیا بهشت می بری ام یا نمی بری!؟
 محشر خدا پیِ نظر چشم های توست

 با کاروان گریه سرانجام می رسم
 راه بهشت از گذر چشم های توست

 تا «إن یکاد» صبح و شبِ زینب تو هست
 بال فرشته ها سپر چشم های توست

 خرده گرفته اند که اغراق می کنم!!!
 تیر سه شعبه در به در چشم های توست

 این جا مدینه نیست، به فکر نقاب باش
 مُشتی حسود دور و بر چشم های توست

 بالای نیزه گریه ی شرمندگی فقط
 از روضه هایِ معتبر چشم های توست

 لعنت به حرمله؛ که به دنبال نیزه ها
سایه به سایه همسفر چشم های توست

وحید قاسمی
۰ نظر ۱۳ آبان ۹۳ ، ۱۶:۴۶
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران