و انسان هرچه ایمان داشت، پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده،در هفت آسمان گم شد
شب میلاد بود و، تا سحرگاه آسمان رقصید
به زیر دست و پای اختران، آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد در چین زلفت، چین و غرناطه
میان مردم، چشم تو یک هندوستان گم شد
از آن روزی که جانت را اذان ِ جبرییل آکند
خروش صورِ اسرافیل، در گوش اذان گم شد
تو نوحِ نوحی، اما قصه ات شوری دگر دارد
که در طوفان ِ نامت کشتی پیغمبران، گم شد
شب میلاد در چشم تو، خورشیدی تبسم کرد
شب معراج زیر پای تو، صد کهکشان گم شد
ببخش ای محرمان در نقطه ی خال لبت حیران
خیالِ از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد
علی رضا قزوه
۱ نظر
۱۷ دی ۹۳ ، ۲۱:۳۵