هم‌قافیه با باران

۸۱ مطلب با موضوع «دفاع مقدس ـ امام ـ انقلاب ـ رهبری» ثبت شده است

آمدی سوی وطن،خسته نباشی پسرم
آبرو دادی به من،ای گل بی بال و پرم

حسرت دیدن تو موی مرا کرده سفید
ز فراق تو خم افتاده میان کمرم

مرد دریا دل من،موج حریف تو نبود
ز چه رو غرق شدی،دور شدی از نظرم؟!

سالها بود و نبودت همه روز و همه شب
لحظه لحظه به خداوند قسم زد شررم

آمدی باز کنارم که نگاهت بکنم
پیش چشمان منی، بر سر تو نوحه گرم

ز چه پنهان شده دستان تو پشت کمرت؟!
با پدر دست بده،شعله نکش بر جگرم

صورتت خاکی شده مرغک پر بسته ی من
آنچنانی که زمین خورده علمدار حرم

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۹
هم قافیه با باران

نصفِ تاریخ عاشقی «آب» است
قصه‌هایی عمیق و پراحساس

قصه‌هایی پر از فداکاری
قصه‌هایی عجیب، اما خاص

 

قصۀ آبِ چشمۀ زمزم
زیرِ پاکوبه‌های اسماعیل

قصۀ نیل و حضرت موسی
قصۀ آن گذشتنِ حسّاس

 

قصۀ حفظِ حضرت یونس
توی بطن نهنگ، در دریا

یا که نفرینِ نوحِ پیغمبر
بر سرِ مردمِ نمک نشناس

 

قصۀ ظهر روز عاشورا
بستنِ آب روی وارثِ آن

کربلا بود و یک حرم، تشنه
کربلا بود و حضرتِ عباس

 

بین افسانه‌های آب و جنون
قصۀ تازه‌ای اضافه شده :

قصۀ بیست و هفت ساله‌ای از
صد و هفتاد و پنج تا غواص…


نفیسه سادات موسوی

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۵:۴۰
هم قافیه با باران

فرق دارد بین هر جمعیتی مقیاس ها
گاه برتر می شود ازعقلها،احساس ها...

"بهترین بانوی عالم مادر ما فاطمه است"
بهتر است در بین گلها عطر بوی یاس ها

هرکه گریان شد برای کربلا خندان شود
روز محشر دانه نه! می چیند او الماس ها

 بعد کشتن هم یقین بر کشتن مولا نبود
اسبها و نعل تازه...وای از این وسواس ها
 
کل ارض کربلا و کل بحر علقمه...
باز هم برگشته اند از علقمه عباس ها..

"دست" در تاریخ شیعه واژه ی تلخی است چون
شیعه دائم می کشد از "دست" این خناس ها
 
با کنایه مصرعی می گویم و رد می شوم
دست حیدر،دست زینب، دست این غواص ها...

۰ نظر ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۵:۲۰
هم قافیه با باران

ﻣﻘﺪّﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﺩ ﭘﯿﺮﻭﺯﯾﻢ

ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺭﺿﺎﯾﯽ ﻧﮋﺍﺩ ﭘﯿﺮﻭﺯﯾﻢ

ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﻻﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﺸﻦ

ﻋﻠﯽ ﻣﺤﻤﺪﯼ ﻭ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭﯼ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ

ﺑﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﮐﺎﻣﯽ ﻋﺒﺎﺱ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺳﻮﮔﻨﺪ

ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺴﺘﻪ ﯼ ﻏﻮﺍﺹ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺳﻮﮔﻨﺪ

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺠﺎﻫﺪﻩ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺁﻣﺪﻥ ﻫﺮﮔﺰ

ﻭ ﺑﺎ ﯾﺰﯾﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺁﻣﺪﻥ ﻫﺮﮔﺰ

ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻧﻬﯿﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ

ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﯼ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻫﻮﺍﯼ ﺁﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ

ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺮ ﻭﻟﯽ ﺟﺎﻡ ﺯﻫﺮ ﭘﯿﺶ ﺁﺭﯾﺪ

ﻓﻘﻂ ﻧﻪ ﺟﺎﻡ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﯿﻢ

ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺳﺎﻗﯽ ﻫﺮ ﺟﺎﻡ ﺯﻫﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﯿﻢ

ﺷﮑﻮﻩ ﻋﺰﺕ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻓﻼﮎ ﺍﺳﺖ

ﺣﺮﯾﻢ ﺁﯾﻪ ﻧﻔﯽ ﺳﺒﯿﻞ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺍﺳﺖ


محمد مهدی سیار

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۴
هم قافیه با باران

آه ای غواص شهید مادرم دید تورا ، دست تو را
و همش زمزمه میکرد به ترکی "ننه قربان سنه را"

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯾﺴﺖ ﺯلیخا ، ﭼﻪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻫﺮ ﺯِ ﭼﺎﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ ﯾﻮﺳﻒ ﮐﻨﻌﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻋﺸﻖ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘَﺲِ ﭘﺴﺘﻮﺳﺖ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺳﻬﺮﺍﺏ
ﭘﺸﺖ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﮔﺮ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺑﯿﮕﻨﺎﻫﯽ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺟُﺮﻡ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ
ﯾﻮﺳﻒ ﺍﺯ ﭘﺎﮐﯽِ ﺧﻮﺩ ﺣﺒﺲ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻓﺎﻝ ﺣﺎﻓﻆ ﺯﺩﻡ ﺍﺯ ﺑﺨﺖِ ﺧﻮﺷﻢ ﺣﺎﻓﻆ ﮔﻔﺖ :
ﻧﺮﮔﺲ ﻣﺴﺖِ ﻏﺰﻝ ﺭﺍﻫﯽ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑُﻠﺒُﻞ ﺍﺯ ﺷَﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺩﺭ ﭘَﺲِ ﮔُﻞ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﺯﺍﻍ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﺷﻌﺮ ﻏﺰﻟﺨﻮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
(ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﯼ ﻣﺎ . . . ) ﻋﺎﻗﻞ ﺑﺎﺵ
ﯾﺎﺭ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩِﻟﮑﺪﻩ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺍست

۱ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۵
هم قافیه با باران

مگو بدن ، ز تن جبهه جان در آوردند
به جای اشک ، جگر از نهان در آوردند
وطن پر از گل پرپر شده است و عطرآگین
ز دشت لاله ز بس ارغوان در آوردند
شما گروه تفحص به خاک بنویسید
دُر از خزانه ی این خاکدان در آوردند
زمین زِ مین پر و اینان ز من سفر کردند
ز آسمان سر از این آستان در آوردند
همین تبار تَبَرّی تبر به دوش شدند
دمار از بت و از بت گران در آوردند
حرامشان که شکم‌ پارگان فرصت جوی
تنور گرم شما بود و نان در آوردند
و من به جَیب سر و سر به زیر کاین مردان
چه سرفراز سر از امتحان در آوردند

علی انسانی

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۱۵
هم قافیه با باران

نِنه‌ش میگفت بُواش قنداقه شو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
می‌گفت دِستاش مثه بال نِهنگه
گِمونم ای پسر غِواص میشه

نِنه‌ش میگفت: همه‌ش نزدیک شط بود
میترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو‌ میگف : نِنِه میخام بزرگ شُم
بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم

نِنه‌ش میگفت نمیخاستُم بره شط
میدیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط
نفس ،مو بیشتِر از جاسم تو آبه

زِد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن ،نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابه ی خون

نِنه‌ش میگفت روزی که داشت میرفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد
مو‌گفتم :بِچِه‌ای...لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمیخواد

رفیقاش میگن : از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرمانده‌ش میگفته بِل بِرُم شط
ماها هف پشتمون غِواص بوده

نِنه‌ش میگف جِوونِ برگِ سِدرُم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چاار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت

نِنه‌ش میگفت‌: چشام به در سیا شد
دوای زخم نمک سودُم نِیومد
مسلمونا دلُم میسوزه از داغ
جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد

عشیره میگن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمّام میزد

یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننه‌ش بندا رو ‌وا میکرد باباش گفت:
مو‌گفتم ای پسر غِواص میشه


حامد عسکری

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۹
هم قافیه با باران

از دجله ها آورده اند عباس ها را
از بطن مَوّاجِ بلا الماس ها را
در جامه ی تقوا، تبِ اخلاص ها را
با دست های بسته این غَوّاص ها را
اَلسّابِقونَند و جوانانِ بهشتند
با دست های بسته یازینب نوشتند

یک دسته ی سینه زنِ بی تاب آمد
یک هیئت از پابوسیِ ارباب آمد
یک موج، از آرامش گرداب آمد
دریا خروشید از دلش مهتاب آمد
این ها زمانی سَروْ بودند و قیامت
این دست های بسته هم دارد حکایت

دلواپسِ امرِ ولی بودند و رفتند
عَمّار و مقدادِ علی بودند و رفتند
شمشیرهای سیقَلی بودند و رفتند
اُمِ وَهَب ها را یَلی بودند و رفتند
سیدعلی را در بلا، بی یار دیدند
از قلبِ خاک اینگونه شد با سر دویدند

اصحابِ کهفْ امروز بیدارند، آری
با دستِ بسته بر سرِ دارند، آری
پایِ ولایت مثل تَمّارند، آری
سلمان و مقدادند و عَمّارند، آری
ما مُرده ایم، اما شهیدان زنده هستند
در مکتبِ پیرِجماران زنده هستند

سخت است مادرها پسرها را ببینند
یک استخوان، جسمِ جگرها را ببینند
در پاره پیراهن، قمرها را ببینند
اینگونه روی خاک سرها را ببینند
دیدند مادرها زمین افتاده ها را
با چهره ای پُرچین، این آزاده ها را

آن خواهری که غُصّه گاهی سهمِ او شد
در حسرت دیدار هم، آشفته مو شد
داغ جدایی سالها بُغضِ گلو شد
سخت است، اما با بردار روبرو شد
سخت است، اما سر به تن دارد برادر
گر پاره پاره، پیروهن دارد برادر

با دستِ بسته بر زمین خوردند ؟ هرگز
سر نیزه ها را، از کمین خوردند ؟ هرگز
تیر از یسار و از یمین خوردند ؟ هرگز
اصلاً عمود آهنین خوردند ؟ هرگز
اما همینکه از نَفَس افتاد عباس
با چند ضربه از فَرَس افتاد عباس


رضا باقریان

۱ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۵
هم قافیه با باران

به زخم ناخن آن دست‌های بسته قسم
به ماهیان اسیر به گل نشسته قسم

به کشته ای که نشد سیر دست و پابزند
به واپسین دم خود، با دو دست بسته قسم

به دانه‌های عقیقی که مثل یک تسبیح
شدند با ستم از یکدگر گسسته قسم

درآن سیاهی گودال، تاسپیده صبح
به ناله صدو هفتاد و پنج خسته قسم

به گریه صدو هفتاد و پنج مادر پیر
به آه واشک رفیقان دلشکسته قسم

به فوجی ازپرو خاکستر پرستوها
که از جنوب می‌آیند، دسته دسته قسم

که دست بسته و پا بسته و گرفتاریم
به خیل غواصان زبند رسته قسم

افشین علاء

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۰
هم قافیه با باران

صدوهفتاد و پنج تا ماهی
میرسن از جنوب ارون رود
پیش پاشون زمان به خاک افتاد
صدوهفتاد و پنج تا معبود

صدوهفتادو پنج دسته ی گل
دست و پاهاشونو طناب بستن
بعد سی سال آزگار حالا
با طنابی به دست برگشتن

صدوهفتادو پنج تا شیدا
صدوهفتادو پنج تا غواص
همه بی دست بر لب دریا
صدوهفتادو پنج تا عباس..

صدوهفتادو پنج دریا دل
صدوهفتادو پنج مرد خطر
صدوهفتادو پنج تا بابا
صدوهفتادو پنج تا مادر

صدوهفتاد وپنج تا عاشق
صدوهفتادو پنج تا لیلا
صدوهفتادو پنج تا مجنون
صدو هفتادو پنج… یا زهرا

صدوهفتادو پنج یعنی عشق
صدوهفتادو پنج یعنی درد
صدوهفتادو پنج یعنی بغض
صدوهفتادو پنج مرد نبرد

صدو هفتادو پنج بعد از این
توی اعداد روضه میخونه
صدوهفتادو پنج بعد از این
توی افکار شهر می مونه

مصطفی گودرزی

۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۲
هم قافیه با باران

باز هم بوی شهیدان بلا پیچیدست
باز بر پنجره ها بوی خدا پیچیدست

باز از مشرق نورانی پنهان نبرد
خاطراتی چون نفس بر رگ ما پیچیدست

خوش بخوابید علمدار شهیدان رشید
عطرتان تا حرم کرببلا پیچیدست

باز هم شانه ی شهر است که در هق هق اشک
چشم را پرده ای از شرم و رضا پیچیدست

باز هم شهر پر از خاطره ی عاشوراست
جلوه ی اوست که در آینه ها پیچیدست

۱ نظر ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۱
هم قافیه با باران

پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دست بسته،شکسته،زنده به گور
زیر آوار غصه ها مدفون
از نگاهی همیشه عاشق دور

بی تو سی سال خانه ساکت بود
بی تو سی سال،بی نفس بودم
مثل مرغی شکسته دل،تنها
همه عمر در قفس بودم

دست و بالت اگر چه باز نبود
دست و دلباز و مهربان بودی
خنده ات خانه را صفا می داد
در سفر هم به فکرمان بودی

تو نبودی که دخترت می رفت
بغض کرده به خانه بختش
آمدی،بغض کهنه اش ترکید
بار دیگر سیاه شد رختش

175مادر پیر
175چشم به راه
175 دل چون من
175 رخت سیاه

175 همسنگر
از دل خاک سر بر آوردند
یاد دریا دلان بی دل را
بار دیگر به کشور آوردند

نغمه مستشارنظامی

۱ نظر ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۹
هم قافیه با باران
ای پیش پرواز کبوتر های زخمی
بابای مفقود الاثر! بابای زخمی!

دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد

اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سر کوفت خوردم

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی
خوب یک تکانی لا اقل مرد حسابی!

یک بار هم از گیر و دار قاب رد شو
از سیم های خاردار قاب رد شو

برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها! یک بغل برگرد، تنها جای من باش

ای دست هایت آرزوی دستهایم
ناز و ادایم مانده روی دست هایم

شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی
یک مشت خاک بی نشان و بی پلاکی

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است!! .
.
تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است

امشب عروسی می کنم جای تو خالی
پای قباله جای امضای تو خالی

ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش

عبدالکریم زارع
۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۸
هم قافیه با باران

مردم همان راه شلمچه باز راه ماست

داعش گرفتار سلیمان سپاه ماست

تنها به امر و نهی این رهبر نگاه ماست

سید علی فاطمی پشت و پناه ماست

پشت و پناه گرم رهبر میشود زهرا

دین را فقط از راه زهرا می‌شود فهمید

از استقامت‌های مولا می‌شود فهمید

در فاطمیه کربلا را می‌شود فهمید

از نامه آقا به دنیا می‌شود فهمید

یک روز این دنیا سراسر می‌شود زهرا


علی اکبر لطیفیان

۰ نظر ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۶
هم قافیه با باران

خوش به حال او که پیش از آن که مرگ

                                لحظه ای به بردنش

                                                فکر هم کند

                                                  بی ملاحظه پرید...

چند عکس و یک خبر...

                از او همین به ما رسید

چند عکس و یک خبر... و نام کوچکش...

                                نام کوچکش "جهاد" بود

                                           نام خانوادگی: شهید!    

محمدمهدی سیار

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۲
هم قافیه با باران

امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است

یوسفی رفته است ،آری وضع کنعان، روشن است


گرچه در بزم حماسه ، هیچ جای گریه نیست

در هجوم شعله ها، تکلیف باران، روشن است


باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز

این شبستان کهن ، با نورایمان روشن است


کی میان ابرهای تیره پنهان می شود؟

آسمان ما که با خون شهیدان ،روشن است


مصطفی هم رفت، آری! او هم اینجایی نبود

مردهای مرد را آغاز و پایان ، روشن است


میلاد عرفان پور

۰ نظر ۲۲ دی ۹۳ ، ۱۷:۱۸
هم قافیه با باران

«محمدرضا ترکی» استاد دانشگاه و از شاعران کشورمان در واکنش به زیر سوال بردن دوران دفاع مقدس توسط یکی از کارگردانان سینما شعری سروده است.


 گفت عباس کیارستمی آن جنگ و دفاع 

 پیش من یکسره بی معنی و بی مفهوم است

 ضمن ابراز ادب خدمت او میگوییم 

 بی ادب از نظر رحمت حق محروم است 

 معنی جنگ شرف بود و دلاورمردی 

وین سخن پیش حقیقت طلبان معلوم است

 جنگ مفهوم دفاع از وطن و ایمان بود

 وطنی کاین همه در اوج شرف مظلوم است 

 اگر آن روز تو در معرکه غایب بودی 

 و نگفتی که تجاوز به وطن محکوم است، 

 دست کم حرمت خونهای فروریخته را 

 پاس میدار که جز این ستمی محتوم است 

خانه دوست کجا بود؟ همان جا که در آن

 مادری پیر به سوگ پسری مغموم است

 آه از زخم زبانی که هدف میگیرد 

 شیمیایی شده ای را که تنش مسموم است

 هرچه سیمرغ، نه صدمرغ بگیری بی شک

 پیش یک قطره خون شهدا چون بوم است 

 چون که اسکار و نوبل مزد خیانت باشد

 پیش مردان وطن فضله جغدی شوم است 

 از پس عینک تیره به جهان می نگری 

زین سبب روز چو شب در نظرت مکتوم است

 تو هنرمندی و استادی و حرمت داری

 بیگمان طعنه و حرمت شکنی مذموم است 

 عذر میخواهم ازین گونه سخن گقتن خویش 

سخن تلخ شرار است و ادب چون موم است 

 شاید از خشم سخن گفته ای و سهو و خطا 

 هیچکس نیست که از خشم و خطا معصوم است

 وطنی را که تو از عمق دلت میخواهی 

اگر امروز نه در پنجه روس و روم است، 

 علتش جنگ بزرگی ست که از فرط شکوه

 در نگاه تو و امثال تو نامفهوم است!


محمدرضا ترکی

۱ نظر ۰۶ مهر ۹۳ ، ۰۹:۴۰
هم قافیه با باران

هی دست می‌ رود به کمرها یکی یکی

وقتی که می‌ رسند خبرها یکی یکی 


خم گشته است قد پدرها دوتا دوتا

وقتی که می‌ رسند پسرها یکی یکی 


باب نیاز باب شهادت درِ بهشت

روی تو باز شد همه درها یکی یکی


سردار بی‌ سر آمده‌ای تا که خم شوند

از روی دارها همه سرها یکی یکی 


رفتی که وا شوند پس از تو به چشم ما

مشتِ پُر قضا و قدرها یکی یکی

 

رفتی که بین مردم دنیا عوض شود

درباره‌ ی بهشت نظرها یکی یکی

 

در آسمان دهیم به هم ما نشانشان

آنان که گم شدند سحرها یکی یکی


آنان که تا سحر به تماشای یادشان

قد راست می‌کنند پدرها یکی یکی


مهدی رحیمی

۰ نظر ۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۲:۰۳
هم قافیه با باران

دورتادور حوض خانه ی ما

پوکه های گلوله گل داده است

پوکه های گلوله را آری

پدر از آسمان فرستاده است

عید آن سال, حوض خانه ی ما

گُل نداد و گلوله باران شد

پدرم رفت و بعد هشت بهار

پوکه های گلوله گلدان شد

پدرم تکه تکه هرچه که داشت

رفت همراه با عصاهایش

سال پنجاه و هفت چشمانش

سال هفتاد و پنج پاهایش

پدرم کنج جانماز خودش

بی نیاز از تمام خواهش ها

سندی بود و بایگانی شد

کنج بنیاد حفظ ارزش ها

روی این تخت رنگ و رو رفته

پدرم کوه بردباری بود

پدر مرد من به تنهایی

ادبیات پایداری بود...


سعید بیابانکی

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۴۰
هم قافیه با باران

ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﻨﺶ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺪﺍ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺑﺎﻥ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻥ

ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺪﺍ ﻭﺻﻠﻪ یﻧﺎﺟﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﺷﻬﺪﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻓﺎﺗﺢ ﺍﺻﻠﯽ ﺑﻮﺩﻥ

ﻋﺠﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﺷﮑﺮ ، ﺑﺎ ﺳﺎﺑﻘﻪ ی ﺩﻭﺳﺘﯽِ ﺑﺎ ﺷﻬﺪﺍ

ﻣﺎ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺪﻩ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﮐﺖ ﺧﻮﻥ ﺷﻬﺪﺍﻣﺎﻥ ﺣﺎﻻ

ﻣﺎ ﻣﺪﯾﺮ ﮐﻞ ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺷﺪﻩ ﻣﺴﺮﻭﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﻭ ﺍﮔﺮ ﺣﺮﻓﯽ ﺧﻼﻑ ﺷﻬﺪﺍﻣﺎﻥ ﮔﻔﺘﯿﻢ

ﯾﺤﺘﻤﻞ ﻣﺼﻠﺤﺘﯽ ﺑﻮﺩﻩ و ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ


ﭘﺮﮐﺸﯿﺪند ﭼﻪ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﺎ

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﭼﻪ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ. . !


یاسر مسافر

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۰۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران