هم‌قافیه با باران

۸۳ مطلب با موضوع «شاعران :: حبیب فتحی ـ یدالله گودرزی» ثبت شده است

منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو
بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو؟!

همیشه سرپناه تو حریم دستهای من
همیشه سایبان من، نگاه سربه زیر تو

تمام آن چه هست در اتاق، گوش می شود
به گوش تا که می رسد صدای چون حریر تو

نگاه من که از تبار آسمان و آینه است
هماره خیره مانده بر شکوه چشمگیر تو

تو نیستی و غنچه های خانه دل گرفته ا ند
کجاست در حریم خانه عطر دلپذیر تو؟

من آخر ای صدای سبز عشق، کوچ می کنم
از این سکوت یخ زده به سوی گرمسیر تو!

 یدالله گودرزی

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۹
هم قافیه با باران

می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را
غربتِ اندوهِ بی مانند ِهمچون کوه را

شانه هایم زیر این بیداد کم می آورند
کاش می شد کوه باشم این غم ِ بشکوه را

کاش دست مهربانی می زدود از روی لطف
لایه لایه دردهایِ مبهم ِانبوه را

کاشکی دریادلی با ما روایت کرده بود
درد های بی شمار ِشاعری نستوه را

دردهایی چون خوره خونِ غزل را می خورّد
کاش می شد باز گویم دردهای روح را…!

یدالله گودرزی

۲ نظر ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۰۸
هم قافیه با باران

تو رفته ای و بی تو میمیرم همین کافیست
از زندگی آنقدر ها سیرم همین کافیست

غم میخورم تو خوب میفهمی چه میگویم
حالا که دورم با تو درگیرم همین کافیست

برفی ترین فصل زمستان بوده ام ....حالا
شرجی ترین یعنی که من تیرم همین کافیست

فصل خزانم بوده فصل تلخ تنهایی
وقتی بهار آید کمی پیرم همین کافیست

درگیر هستم باخودم از دور بودن هات
من در هوای تو  زمین گیرم همین کافیست

مانند ابراهیم دارم تیشه ای بر دوش
وقتی که چشمت کرده تسخیرم همین کافیست

حالا پس از عمری کنار خاطرات تو...
در حسرت دیوار و زنجیرم همین کافییست


حبیب فتحی

۰ نظر ۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران