آخر ای یار ! فراموش مکن یاران را
دل سرگشته به دست آر جگرخواران را
عام را گر ندهی بار به خلوتگه خاص ،
زآستان از چه کنی دور پرستاران را ؟!
وصل یوسف ندهد دست به صد جان عزیز
این چه سودای محال است خریداران را ؟!
گر نه یاری کند انفاس روانبخش نسیم
خبر از مقدم یاران که دهد یاران را ؟
آنکه چون بنده به هر مویْ اسیری دارد
کی رهایی دهد از بند گرفتاران را ؟
دست در دامن تسلیم و رضا باید زد
اگر از پای در آرند گنهکاران را
روز باران نتوان بار سفر بست ، ولیک
پیش طوفانِ سرشکم چه محل باران را ؟!
دستگاهیست پر از نافهی آهوی تَتار
حلقهی سنبل مشکین تو عطاران را
حال خواجو ز سر کوی خرابات بپرس
که نیابی به در صومعه خمّاران را
خواجوی کرمانی