آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید
شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۰۰ ق.ظ
آن شکر لب که نباتش ز شکر میروید
از سمن برگ رخش سنبل تر میروید
میرود آب گل از نسترنش میریزد
و ارغوان و گلش از راهگذر میروید
بجز آن پسته دهن هیچ سهی سروی را
نار سیمین نشنیدم که ز بر میروید
تا تو در چشم منی از لب سرچشمهٔ چشم
لاله میچینم و در لحظه دگر میروید
فتنه دور قمر نزد خرد دانی چیست
سبزهٔ خط تو کز طرف قمر میروید
تیغ هجرم چه زنی کز دل ریشم هر دم
میدمد شاخ تبر خون و تبر میروید
فصل نوروز چو در برگ سمن مینگرم
بی گل روی تو خارم ز بصر میروید
هر زمانم که خط سبز توآید در چشم
سبزه بینم ز لب چشمه که برمیروید
ای بسا برگ شقایق که دمادم در باغ
از سرشک من و خوناب جگر میروید
ظاهر آنست که از خون دل فرهادست
آن همه لاله که بر کوه و کمر میروید
اگر از چشم تو خواجو همه گوهر خیزد
از رخ زرد تو چونست که زر میروید
خواجوی کرمانی
از سمن برگ رخش سنبل تر میروید
میرود آب گل از نسترنش میریزد
و ارغوان و گلش از راهگذر میروید
بجز آن پسته دهن هیچ سهی سروی را
نار سیمین نشنیدم که ز بر میروید
تا تو در چشم منی از لب سرچشمهٔ چشم
لاله میچینم و در لحظه دگر میروید
فتنه دور قمر نزد خرد دانی چیست
سبزهٔ خط تو کز طرف قمر میروید
تیغ هجرم چه زنی کز دل ریشم هر دم
میدمد شاخ تبر خون و تبر میروید
فصل نوروز چو در برگ سمن مینگرم
بی گل روی تو خارم ز بصر میروید
هر زمانم که خط سبز توآید در چشم
سبزه بینم ز لب چشمه که برمیروید
ای بسا برگ شقایق که دمادم در باغ
از سرشک من و خوناب جگر میروید
ظاهر آنست که از خون دل فرهادست
آن همه لاله که بر کوه و کمر میروید
اگر از چشم تو خواجو همه گوهر خیزد
از رخ زرد تو چونست که زر میروید
خواجوی کرمانی
۹۴/۰۱/۰۱