هم‌قافیه با باران

۲۳ مطلب با موضوع «شاعران :: رضا اسماعیلی ـ سید ابوالفضل مبارز» ثبت شده است

پلکی بزن مولا! که ایمان جان بگیرد

تا در زمین، بارانی از قرآن بگیرد


ای مهر عالمتاب خوبی! جلوه گر شو

تا عشق در روی زمین سامان بگیرد


پلکی بزن تا دشت‌ها گندم برقصند

بوی طراوت بشکفد، باران بگیرد


پلکی بزن تا غنچه‌ها شبنم بخندند

باغ از بهار خنده‌ی گل، جان بگیرد


پلکی بزن تا ریشه‌های شب بخشکد

تا صبح صادق، عمر جاویدان بگیرد


ایمان به فصل سرد؟ هرگز، تا تو هستی

هرگز مبادا فصل یخبندان بگیرد


از دیو و دد، مولا! ملولم، جلوه گر شو

تا زندگی بوی خوش انسان بگیرد


مولا! بهار خنده‌ات را منتشر کن

تا فصل سرما در زمین پایان بگیرد


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۲۳
هم قافیه با باران

مهم شدی، نشدی!؟ سایه‌ات شده سنگین
بیا کمی تو کنار دل خودت بنشین


سرت شلوغ و دلت منزوی است فکری کن!
برای این دل تا خورده، این دل مسکین

شنیده‌ام که تو گم کرده‌ای خودت را باز
و باد می‌بردت سمت «هیچ» بعد از این

دوباره جلوه دنیا گرفته چشمت را
دوباره کرده تجمل دل تو را تزئین

نشسته مثل مگس، روی نفس پروارت
غبار عافیتی زرد، کام او شیرین!

هنوز بر سر نفس تو شاخ شیطان است
شدی تو بنده این غول وحشی بی‌دین

زدی تو لاف «اناالحق» برادر شیطان!
شنیده‌ام که خدا را نمی‌کنی تمکین

زدی صلای «اناالحق»، تو خاک بی‌مقدار
خدا کجا، تو کجا، ای پدیده خود بین؟

دهن کجی به خدا کردی و نفهمیدی
که حک به روح تو شد، آیه «ولاالضالین»

به روی حضرت آیینه خاک پاشیدی
شدی تو مثل ابوجهل و بولهب، بی‌دین

مباد این که شوی گرم کار خود بینی
خدا کند که بیفتی ز تخت «من» پایی

تو خود حجاب خودی، از میان چو برخیزی
پرنده می‌شوی و می‌پری به «علیین»

خدا، فرشته، تبسم، بهشت، سیب سرخ
هبوط، وسوسه، شیطان ... کدام؟ آن یا این

بیا و بار دگر انتخاب کن «آدم»
تویی و برزخ این انتخاب، بعد از این


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۲
هم قافیه با باران

بعد از آن واقعه ی سرخ،بلا سهم تو شد

پیکر سوخته ی کرب و بلا سهم تو شد

بعد از آن واقعه هفتاد و دو آیینه شکست

ناگهان داغ دل آینه ها سهم تو شد

بعد از آن واقعه آشوب قیامت برخاست

بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شد

بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت

خطبه ی اشک برای شهدا سهم تو شد

بعد از آن واقعه در هروله ی آتش و خون

در شب خوف و خطرخطبه ی«لا»سهم تو شد

بعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستم

خوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد

خیمه ی نورِ تو درفتنه ی شب سوخت ولی

کَس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد

بعد از آن واقعه،ای زینت سجاده ی عشق

از دلت آینه جوشید،دعا سهم تو شد

بعد از آن واقعه،ای کاش که میمردم من

مصلحت نیست بگویم،که چه هاسهم تو شد

بعد از آن واقعه ی سرخ،حقیقت گل کرد

کربلا در تو درخشید،خدا سهم تو شد


رضا اسماعیلی

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۳ ، ۲۱:۳۹
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران