غمگین تر از یک آدم برفی، که روی ریل ساخته باشند
جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۱۶ ق.ظ
غمگین تر از یک آدم برفی، که روی ریل ساخته باشند
در انتظار سوت قطارم، با گریه ای شبیه به لبخند
پیپ پدر بزرگ به لب هام، یک کیف پاره پاره به شانه
بینی من مداد درازی، بر پای من دو پوتین، بی بند
یک ساعت قدیمی کوکی روی سرم شبیه به یک تاج
بی آنکه هیچ گاه بپرسم: پس ساعت دقیق سفر، چند؟
ریل طویل گم شده در مه مثل پل معلق دوزخ
با غربت دو خط موازی در آرزوی نقطه ی پیوند
آنک قطار می رسد از راه هی سوت های ممتد اخطار
هی سوت سوت سوت، ولی من، مانند یک مترسک، پابند
من ایستاده ام که بیایی، در این غروب، روی همین ریل
تنها تر از یک آدم برفی که روی ریل ساخته باشند
محمدسعید میرزایی
در انتظار سوت قطارم، با گریه ای شبیه به لبخند
پیپ پدر بزرگ به لب هام، یک کیف پاره پاره به شانه
بینی من مداد درازی، بر پای من دو پوتین، بی بند
یک ساعت قدیمی کوکی روی سرم شبیه به یک تاج
بی آنکه هیچ گاه بپرسم: پس ساعت دقیق سفر، چند؟
ریل طویل گم شده در مه مثل پل معلق دوزخ
با غربت دو خط موازی در آرزوی نقطه ی پیوند
آنک قطار می رسد از راه هی سوت های ممتد اخطار
هی سوت سوت سوت، ولی من، مانند یک مترسک، پابند
من ایستاده ام که بیایی، در این غروب، روی همین ریل
تنها تر از یک آدم برفی که روی ریل ساخته باشند
محمدسعید میرزایی
۹۵/۱۰/۰۳