باز آرزوی بادۀ شبگیر کردهام
ای آفتاب باده، به کوی تو آمدم
بیخویش و ذرّه ذرّه به سوی تو آمدم
ساقی بیا که رنج خمار است در سرم
از زهد خشک، گرد و غبار است در سرم
ساقی رسید و رنج خمارم ز یاد رفت
زلفی فشاند و خرمن زهدم به باد رفت
دُردیکشانِ درد به عشق تو مبتلا
ساقی بیار باده ز خمخانۀ ولا
لبتشنهایم و ساقیکوثر،امام ما
«ای بیخبر ز لذّت شرب مدام ما»
گرد از بساط عقل برانگیز، ساقیا
شور جنون به ساغر من ریز ساقیا
دیوانهام، بریز که دیوانهتر شوم
ای شمع من، بخند که پروانهتر شوم
ساقی، به ساغر ِدل سنگم شرر بریز
لعل مذاب پر کن و یاقوتِ تر بریز
تا کوی چشمِ میزدهات، مست رفتهام
افتادهام به پایت و از دست رفتهام
از دست عشق تو قدحی پر گرفتهام
یک جرعه نوش کردهام و گُر گرفتهام
چندیست غیر روی تو، بدری ندیدهایم
جز گیسوان تو ،شب قدری ندیدهایم
«دی پیرمیفروش که ذکرش به خیر باد»
در جام باده روی تو را دید و مژده داد:
روزی که میچکد شفق از فرق آفتاب
جان میدهد سپیدهات از شوق این خضاب...
*
روحم به رقص آمده زانوار منجلی
هوهو کنان فتاده به ذکر: علیعلی
سر را به خاک درگه حیدر نهادهام
یعنی به دوشِ عرشِ خدا سر نهادهام
او جلوهگاه مطلق انوار سرمد است
در یک کلام، آینهدار محمّد(ص) است
دل سائل است بر درت ای شاه «هلاتی»
سهمی مگر ز عشق خود او را کنی عطا
دریاب این اسیر و فقیر و یتیم را
نو کن دوباره شیوه و رسم قدیم را...
سعید سلیمان پور