کجایی دوست جایت سبز تنهایم نمی دانی
ولبریز توأم از چشم ما هر چند پنهانی
کجایی دوست احوالی سراغی گوشه ی چشمی
نمی گفتی مگر با من همیشه سبز می مانی؟
دلم تنگ است و رد پای احساسی نمی بینم
زبانم لال ... شاید از محبت ها پشیمانی
دلم می خواست با چشم تو گاهی همسفر باشم
ولی ترسیدم از طی مسافت های طولانی
نمی دانم .. نمی دانم چرا روی از تو پوشیدم
خجالت می کشیدم از تو و دیدار پنهانی
ببخش ای نازنین بر من خطای دیدگانم را
غلط کردم نفهمیدم چه شد آن روز بارانی
سید محمدرضا واحدی