هم‌قافیه با باران

۴ مطلب با موضوع «شاعران :: علیرضا شریف ـ وحید خضاب» ثبت شده است

درون چشم هایت قدر ده پاییز، «آن» داری

همان «آن»ی که حافظ گفت، بانو، از همان داری [1]


چگونه چشم هایت را برایت شرح باید داد؟

چگونه ذکر باید کرد که آتشفشان داری؟


نمی دانم چرا اما تو تا از دور می آیی

«هوا»یی می شوم گویی که با خود آسمان داری 


درون چشم ها، ترفندهای نو، جداگانه 

برای شاعران، فرزانگان، دیوانگان داری


من و تو، گوشه ای خلوت...گمانم خواب می بینم

گره از روسری... بانو، گمانم قصد جان داری


چه باید کرد با این عکس، با این منبع الهام؟

به قدرِ هفت قرنِ شاعری مضمون در آن داری


وحید خضاب


پ.ن:

1- حافظ می گوید:

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بنده طلعت آن باش که «آن»ی دارد

۱ نظر ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۴۴
هم قافیه با باران
زبانم لال می ترسم به غیر از من یکی دیگر ...
یکی معقول تر، معشوق تر، کلا یکی بهتر ...

تو که می دانی از تو دل بریدن کار ماها نیست
چرا هر روز بهتر می شوی، هر روز زیبا تر؟

وحید خضاب


۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۳۰
هم قافیه با باران

اشکِ فراق چشمِ ترم را گرفته است

خنجر کشیده غم جگرم را گرفته است


از تو بگو چگونه خداحافظی کنم؟

بُغضی گلویِ نوحه گرم را گرفته است


ترسم که پای دختر تو لِه شود در این

زنجیرها که پای حرم را گرفته است


از خیمه های سوخته هر قدر مانده است

چادر که رفته روی سرم را گرفته است


نیزه ز نبشِ قبرِ کسی حرف می زند

ناله وجودِ شعله ورم را گرفته است


هفده سرِ به نیزه مرا اوج می دهد

حالا که کعبِ نیزه پَرم را گرفته است


اینان که دورِ آینه دیوار می کِشند

از تازیانه ها چقدر کار می کِشند


علیرضا شریف

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۳ ، ۲۱:۴۲
هم قافیه با باران

چقَدَر خوب که غارتگر ِ دلها شده‌ای

حیدری زاده، پسر خوانده‌ی زهراشده‌ای


حضرتِ ماه که خورشید پناهنده یِ توست

کاشف الکَربِ ولی الَهِ عُظما شده‌ای


قمر ِهاشمیان، سَروِ ِکَلابی هایی

اَلحق عباس، سزاوار ِ تماشا شده‌ای


ضرباتی که به صِفّین زدی محشر کرد

الگوی مشق ِ نبردِ نَخَعی ها شده‌ای


حافظ عصمتِ ناموس ِخدایت کردند

همه ی دلخوشیِ زینبِ کبریشده‌ای


کمترین معجزه ی چشم ِ تو سلمان سازی ست

حیفِ تو نیست بگوئیم مسیحا شده‌ای؟!


دست بر قبضه مَبَر جنگ به تأخیر افتد

مشک کافی ست که تو حضرت سقّا شده‌ای


لشکر از هیبتِ عباسیِ تو ریخت به هم

دل به دریا زده و حسرتِ دریا شده‌ای


روی قولِ تو رقیه چه حسابی وا کرد

ذکر ِ آرامش ِ اصغر شبِ‌ لالا شده ای


زخم ِ شرمندگی اهلِ حرم با تو چه کرد

که زمینگیر ترین ساقیِ دنیا شده‌ای


هیچ کس فکر نمیکرد زمینت بزنند

بَد زمین خورده ولی بر سر ِ نِی پا شده‌ای


چقدر کم شده‌ای! حجم ِ تنت را بُردند

زیر ِ پا سخت در این معرکه پیدا شده‌ای


ای گُل ِ اُمِّ بنین این چه شکوفا شدنی ست؟!

علقمه گُل شده از بسکه ز هم وا شده‌ای


حرمله چَشم ِ تو را از حَدَقه بیرون ریخت

خار ِ چَشم ِ همه ی تنگ نظرها شده‌ای


شیر شد ریخت سر ِشانه سرت را ز عمود

دید وقتی که تو بی دستی و تنها شده‌ای


آب گشتی و نشد تا به حصیرت ببرند

ای که در کوچکیِ ‌قبر معمّا شده‌ای


علیرضا شریف

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۳ ، ۲۲:۴۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران