شاعری دیشب برای چارکی نان گریه کرد
شاعری دیشب برای چارکی نان گریه کرد
کار مشکل شد که آن بیچاره آسان گریه کرد
می توان گاهی در این دنیا به هر عنوان گریست
حرف من این است:بر هر چیز نتوان گریه کرد
دامن نان را به دندان چون سگ وحشی گرفت
دست بر دامان نان از درد دندان گریه کرد
آبروی خویش را چون آب جو بر خاک ریخت
کار او بر من گران آمد که ارزان گریه کرد
چندبار از خویش پرسیدم که آیا می توان
با همین چشمان نان بین بر شهیدان گریه کرد؟
از شکم کار جهان بینی به نان بینی رسید
تا به آنجایی که هر جا دیده شد نان گریه کرد
چشم نان بین را به دور انداز و حالش را بگیر
تا بگوید چشم او، تحت چه عنوان گریه کرد
دیگ اینان نیست خالی، چشم اینان سیر نیست
برچنین فقری سزاوار است عریان گریه کرد
بگذر از آن زرپرست مردم آشامی که خورد
نان مسکینان و بر آنان چو شیطان گریه کرد
می توان خنداند هر کس را که فقرش نانی است
گریه کن بر آن کسی کز فقر ایمان گریه کرد
آن پری آمد به خوابم، چشم در چشمم نهاد
دید تا اشک مرا با روی خندان گریه کرد
شعر، اشک شاعر است و گریه، شعر زائر است
شاعری با زائری دیشب پریشان گریه کرد
چشمه ی شعرم غبار از روی ایرانشهر شست
بس که در تبریز و تهران و سپاهان گریه کرد
در بلا باشد بگو، در کربلا باشد بگو
تا ببینم با چه میزان، تا چه میزان گریه کرد؟
درد زیبا را نگر حیران مشو دیدی اگر
شاعری تا گریه را سر داد، ایران گریه کرد
نازنین من مرا در اوج غربت دید خوش
حال ما خوش گشت و او بر حال انسان گریه کرد
دیدم آن زیبای کامل را شبی در شهر خواب
فصل غربت بود و او در باب هجران گریه کرد
از نبود نان و ایمان من نمی گویم، فرید
چشم من بر هر که بی این است و بی آن گریه کرد
فرید طهماسبی