هم‌قافیه با باران

رفت در خیمه و تیغ و سپرش را برداشت

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ق.ظ

رفت در خیمه و تیغ و سپرش را برداشت
ناگهان صوت اذان، دور وبرش را برداشت

گفت لا حولَ ولا قـوة الا باللّه . . .
بعد از آن لحظه که از سجده سرش را برداشت

در فردوس برین چون در خیبر وا شد
بسته بود اولش! عباس درش را برداشت

"شمــر" هم سنگدلی بود، چنان هند"ی که
حمزه را کشت و پس از آن، جگرش را برداشت

خم نشد پشت حسین بن علی، غیر از آن
لحظه که روی دو دستش پسرش را برداشت

تیره شد روز و شب کوفه! خداوند انگار
از فلک اختر و شمس و قمرش را برداشت

حکمت این بود که خنجر بِبُرد! ورنه خدا
بارها شد که ز خنجر اثرش را برداشت

باغبان خون خودش را به درختان داد و
آخر آنگونه که باید ثمرش را برداشت

هی! نظر کن! که خداوند از آن قومی که
کشت پیغمبر خود را، نظرش را برداشت

مجید بابازاده

۹۶/۰۴/۱۲
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران