هم‌قافیه با باران

۴ مطلب با موضوع «شاعران :: مجید صحراکار» ثبت شده است

همان روزى که چشمانت دچار اشتباهم کرد
سرت چرخید و گفتم خوش به حال من! نگاهم کرد

شبیه عاشقان بى وفایت نیستم، یک عمر
به دنبال تو بودم تا نگویی روسیاهم کرد

خدا را شکر قبل از مرگ عشقت در سرم افتاد
اگر بدخلق بودم با صبورى سر به راهم کرد

زبانم قاصر از توصیف عشق است و همین کافیست:
من یک لاقبا را از اسیرى برد و شاهم کرد

اگر رفتى، مگو از خاطراتت دست بردارم
خودت هم خوب می دانی فراموشت نخواهم کرد

مجید صحراکارها

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۵ ، ۰۷:۳۴
هم قافیه با باران

عصری کنار پنجره لم داده بود مرد
مثل همیشه تا به خیابان نگاه کرد:

آمد سلام کرد و خداحافظی و... رفت
فردی که زوج می شد و زوجی که فرد... فرد...

با تیک تاک عقربه وقتش رسید و شد
قلبش، سرش، زمین و زمانش دچار درد

قرصی کنار پنجره آورده بود، خورد
بعدش نگاه کرد به آن برگهای زرد

بادی وزید و زمزمه ای را شنید...او...
آری کنار پنجره جان داده بود مرد

مجید صحراکارها


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۲
هم قافیه با باران

پادشاه سرزمینی بی در و بی پیکرم
جانشین چشم و گوش مردمی کور و کرم

رعیتی یک لا قبا از بین مجنونان شهر
تاج سلطان جنون را می گذارد بر سرم

اشک هایم را درون شیشه گرد آورده ام
تا که در روز مبادا جمع باشد لشگرم

تلخ و شیرین می زند اما به کامم می رود
حرف های دشمنانم از دهان همسرم

درد تنهاییست بر جانم که سنگین می شود
سایه ی تیغ رقیبانم به روی کشورم

مجید صحراکارها

۰ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۵
هم قافیه با باران

گره افتاد بر زلفت... از ایمانم چه می دانی؟
از این آشفته بازار پریشانم چه می دانی؟

یکی از گردهای روی دامان تو باشم کاش
ببین از آرزوهای فراوانم چی می دانی

سر سربسته ی لب های سرخت را کمی وا کن
بگو از داستان های رقیبانم جه می دانی

در آغوش دل انگیز بهاری از غم من که
سراپا گرم سرمای زمستانم چه می دانی؟

سرآغاز غریب قصه ی پر غصه ام بودی
بگو از داستان رو به پایانم چه می دانی؟

محید صحراکارها

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۲
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران