هم‌قافیه با باران

۲ مطلب با موضوع «شاعران :: محمد معاذاللهی ـ محمد محمودآبادی» ثبت شده است

کسی دیگر محبت های کوچک را نمی فهمد 

همیشه هیچکس ده تای کودک را نمی فهمد ..


سوالاتش پر از درد است،غیرت قاتل مرد است 

ولی زن معنی عشق پر از شک را نمی فهمد ...


پر از درد است و می خندد ، پر از درد است و می خندد 

نمی فهمد کسی اندوه دلقک را ... نمی فهمد ...


تمام سکه ها سنگین و بی ارزش ولی کودک 

فریب ادعای پوچ قلک را نمی فهمد..


نخش هر قدر طولانی ... همان اندازه تنهاتر ... 

کسی دلتنگی یک بادبادک را نمی فهمد...


تمام کودکی ها را برایش مادری کرده 

عروسک مهربانی های کودک را نمی فهمد ...


حسادت می کند مردی به چشم این همه عابر 

ولی او می رود ... معنای این شک را نمی فهمد ...


محمد محمودآبادی

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۳۱
هم قافیه با باران

دیرگاهیست گلو بغض مکرر دارد
چند روزیست قلم حالت نشتر دارد

کوفیان داعیه ی مسجد و منبر دارند
عمر سعد زمان وسوسه ی زر دارد

 یادمان هست که اجداد شما کربـــ و بــلا...
شیعه از تیـــغ شما داغ به پیکر دارد

بی سبب نیست که از شام ، عراق آمده اید
حضرت عمـــه ی ســادات بـــرادر دارد

و شما کمتر از آنید حسین تیغ کشد
کمتر از آنکه علمدار علم بردارد

مـــا جوانــان بنی فاطمی اربـــابیـــم
بی حیا!عمـــه ی ما مالکــــ اشتر دارد!

ایل ما ایل عجم هاست که یک کودک ما
جگری با جــگر شیـــر برابر دارد

اینکه ما دست به شمشیر و زره استادیم
سبب این است که این طایفه رهبـــر دارد

نه عراق است و نه سوریه خیالت راحت
کشور ضــامن آهوستـــــ،بزرگتر دارد

 وای اگر گرد و غباری به حرم بنشیند
تیغ ما شوق به انداختن سر دارد

باید این شهر به آرامش خود برگردد
که شب جمعه حرم روضه ی مـــــادر دارد


محمد معاذاللهی

۱ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۲:۱۳
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران