دردم برای عاشقی بسیار کم نیست
درمان فروشی هم در این بازار کم نیست
با اینکه عمری در اتاقم حبس بودم
نا گفته هایم با در و دیوار کم نیست
گاهی رفاقت کن برایم گوش بسپار
در وادیِ حیرت مرا زنهار کم نیست
بگذار بگذارند غم ها را به دوشم
من که به روی شانه هایم بار کم نیست
ای تیغِ کهنه باز هم زخمی بینداز
جای تو روی سینه ام هر بار کم نیست
تردید وقتی در دلت باشد چه یک روز
چه در تمامِ عمرِ بی مقدار کم نیست
شکرِ خدا مردم همیشه پایِ کارند
دیوانگی را رو کنی آزار کم نیست
وقتی بنا باشد که مستی را بگیرند
در کوچه های شهرمان هشیار کم نیست
من مدفنم در لابلای بی کسی هاست
آدم اگر تنها شود آوار کم نیست
بی کار عمری را تلف کردم برایت
با اینکه تو وقتی بیایی کار کم نیست!
من از شبِ هشتم جوابم را گرفتم
تا حشرِ اکبر هم بگریم زار کم نیست
مصطفی عمانیان