هم‌قافیه با باران

۵ مطلب با موضوع «شاعران :: مهدی صادقی ـ‌حسین طاهری» ثبت شده است

هی  می رویم  و جاده به جایی نمی رسد
قولی  که  عشق  داده، به جایی نمی رسد

چون کوه، پای حرف خودم  ایستاده ام
کوهی که ایستاده، به جایی نمی رسد!

دریا هنوز هست ولی مانده ام چرا
این رود بی اراده به جایی نمی رسد؟!

دنیا همیشه عرصه ی پیچیده بودن است
دنیا که صاف و ساده به جایی نمی رسد!

تاریخ را ورق زدم و مطمئن شدم
هرگز کسی پیاده به جایی نمی رسد

من حاضرم قسم بخورم مست نیستم
این چند جُرعه باده به جایی نمی رسد

ما را برای در به دری آفریده اند
هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد

حسین طاهری

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۱
هم قافیه با باران
برایش شعر خواندم اشکهایش را در آوردم
پس از یک عمر خاموشی صدایش را در آوردم

کلیم قصه هایم دست خالی مانده بود اما
زدم بر نیل و آخر سر عصایش را در آوردم

دلم پر بود از دستش ولی با زور خندیدم
وبا دست خودم رخت عزایش را در آوردم

سپس بابوسه ای زیر زبانش را کشیدم تا-
ته و تووی تمام ماجرایش را در آوردم

میان رفتن و ماندن مردد بود پاهایش
نشستم٬ کفش های تا به تایش را درآوردم

و او از خانه رفت و من برای رفع دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را در آوردم

حسین طاهری
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۲۲
هم قافیه با باران

بماند که بی بهانه رفتی و 

هیچ سخاوتی در کار نبود

بماند که بی اعتنا به حقوق بشر

مرا در بند چشمانت کرده ای

بماند که بعد از تو، 

حتی قناری ها هم بهانه گیر شده اند

و شمعدانی 

لب به آب نمی زند

اصلا بماند

که با رفتنت 

ستاره ها بی ماه مانده اند ...

این ها همه بمانند

می شود ببوسمت؟ همین الان؟ همین جا؟


مهدی صادقی

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۴
هم قافیه با باران

هر روز صبح

بند کفشهایت را که می‌بندی 

بند دلم پاره می شود 

و تا شب که برگردی 

دلم با کفش های تو ‌، هزار راه می رود 


قربانت گردم

دیگر خوب می‌دانم 

به پای تو که نه 

به دست تو پیر خواهم شد! 

 

مهدی صادقی

۱ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۲
هم قافیه با باران

گوشه ی صحن دم عید دلم می لرزد

من و یک عالمه تردید، دلم می لرزد 

بادی از سمت حرم قصد وزیدن دارد

بی سبب نیست که چون بید دلم می لرزد

لرزه افتاده به جان در و دیوار ولی

زلزله نیست، نترسید! دلم می لرزد...

می روم سمت حرم دست به سینه اینبار

دو قدم مانده به خورشید دلم می لرزد

هرچه از زائر خود دل ببری میچسبد

چقدر در حرمت دربه دری میچسبد

چقَدَر در حرمت مست زیاد است ببین

چقَدَر دور و برت دست زیاد است، ببین

زائرانت به کرامات تو عادت دارند

همه یک جور به این خانه ارادت دارند

یک نفر پول، یکی اشک، یکی انگشتر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

روزهامان همگی با کَرَمت می چرخند

زائرانت چقدر با عظمت می چرخند

ابر و باد و مه و خورشید همه رقص کنان

چند قرن است که زیر علمت می چرخند

تا قدم رنجه کنی بر سر ما یک عمر است

چشم هامان به هوای قدمت می چرخند

حاجیانی که به حج رفتنشان جور نشد

چه غریبانه به دور حرمت می چرخند

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گشتیم

یار در مشهد و ما گرد جهان می گشتیم


حسین طاهری

۱ نظر ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۵۵
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران