برایش شعر خواندم اشکهایش را در آوردم
پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۲۲ ب.ظ
برایش شعر خواندم اشکهایش را در آوردم
پس از یک عمر خاموشی صدایش را در آوردم
کلیم قصه هایم دست خالی مانده بود اما
زدم بر نیل و آخر سر عصایش را در آوردم
دلم پر بود از دستش ولی با زور خندیدم
وبا دست خودم رخت عزایش را در آوردم
سپس بابوسه ای زیر زبانش را کشیدم تا-
ته و تووی تمام ماجرایش را در آوردم
میان رفتن و ماندن مردد بود پاهایش
نشستم٬ کفش های تا به تایش را درآوردم
و او از خانه رفت و من برای رفع دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را در آوردم
حسین طاهری
پس از یک عمر خاموشی صدایش را در آوردم
کلیم قصه هایم دست خالی مانده بود اما
زدم بر نیل و آخر سر عصایش را در آوردم
دلم پر بود از دستش ولی با زور خندیدم
وبا دست خودم رخت عزایش را در آوردم
سپس بابوسه ای زیر زبانش را کشیدم تا-
ته و تووی تمام ماجرایش را در آوردم
میان رفتن و ماندن مردد بود پاهایش
نشستم٬ کفش های تا به تایش را درآوردم
و او از خانه رفت و من برای رفع دلتنگی
نشستم رو به آیینه ادایش را در آوردم
حسین طاهری
۹۴/۱۱/۰۱