هم‌قافیه با باران

۳۹ مطلب با موضوع «شاعران :: مهدی چراغ زاده ـ حسین دهلوی» ثبت شده است

با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
.
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکستر افروخته ام زیر و زبر شد
.
تا آمدم از وعده ی دیدار بپرسم
لب های تو محدود به اما و اگر شد
.
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
.
در کوزه ی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
.
حسین دهلوی
۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۵۵
هم قافیه با باران
در نگاهِ خلق، از دیوانگان کم  نیستم
فکرِ زخمی دیگرم، دنبال مرهم نیستم

ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو
از تواضع سر به‌ زیر انداختم؛ خم نیستم

لطف خورشید است اگر از ماه نوری می رسد
آنچه فهمیدی غلط بود؛ آنچه هستم، نیستم!

شیشه ای نازکدلم؛ اما بدان ای سنگدل
خرد شد هرکس که می‌پنداشت محکم نیستم

جام زهرت را بیاور! من برای زندگی
بیش از این چیزی که می‌بینی مصمم نیستم!

حسین دهلوی
۰ نظر ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۵
هم قافیه با باران

هرکسی را می‌شناسم، غرق او، حیران اوست
قلب من تنها یکی از خیل مشتاقان اوست...

پشت این لفظ کهن، داغی کهن پنهان شده‌ست
سوز اگر دارد غزل، از "آتش هجران" اوست!

گفت: "بشکن توبه‌ات را تا در آغوشت کشم"...
سست‌تر از رشته‌ی ایمان من، پیمان اوست!

خوب می‌دانست نور و شعله محتاج هم‌اند
رفت و با خود گفت: "آری؛ رفتنم پایان اوست"

گیرم از من دور باشد؛ باز درگیر من است
خاطرات بی‌شماری تا ابد مهمان اوست...

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۱۳
هم قافیه با باران

در نگاهِ خلق، از دیوانگان کم  نیستم
فکرِ زخمی دیگرم، دنبال مرهم نیستم

ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو
از تواضع سر به‌ زیر انداختم؛ خم نیستم

لطف خورشید است اگر از ماه نوری می رسد
آنچه فهمیدی غلط بود؛ آنچه هستم، نیستم!

شیشه ای نازکدلم؛ اما بدان ای سنگدل
خرد شد هرکس که می‌پنداشت محکم نیستم

جام زهرت را بیاور! من برای زندگی
بیش از این چیزی که می‌بینی مصمم نیستم!

حسین دهلوی

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۹:۰۶
هم قافیه با باران
دعا نمیکنم این روزها، مرادی نیست
تو را به مهر و محبت که اعتقادی نیست!
 
ببخش اینکه به تو خیره میشوم گاهی...
خیال کرده ام این حاجت زیادی نیست!
 
قبول کن به خدا بخت هم رقیب من است  
شبی که موی تو آشفته است، بادی نیست!
 
سکوت کردی و دیدی چه زخم‌ها خوردم
سکوت معنی‌اش این است: انتقادی نیست!
 
تو شاهزاده ی مغرور قصه ای؛ جز من
دوای بی کسی ات دست شهرزادی نیست!
 
به سیل گریه قسم، آبروی من رفته‌ست
از این به بعد به چشمانم اعتمادی نیست

حسین دهلوی
۰ نظر ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۲۱
هم قافیه با باران

به من که همدم مرگم، هزارباره بخند!
به یمن اینکه دعاهات مستجاب شده‌ست
.
تو در دل منی و سهم غیر... قصه ی ما
شبیه عاقبت کوزه و شراب شده‌ست

حسین دهلوی

۰ نظر ۲۵ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۳
هم قافیه با باران

کاش روزی حال و روز بهتری پیدا کنم
گوهری بی قیمتم؛ انگشتری پیدا کنم

عکست از اشک روان من مکدر شد؛ ببخش!
می روم سنگ صبور دیگری پیدا کنم

شاعران گل گفته اند، اما برای وصف تو
باز باید معنی نازکتری پیدا کنم

بین ما تقدیر دیواری بنا کرده ست و من
از مدارا خسته ام، باید دری پیدا کنم

کشتی جانم به سوی مرگ راه افتاده است
سخت می ترسم؛ مبادا لنگری پیدا کنم!

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۵ ، ۰۶:۲۴
هم قافیه با باران

نگذار روزگار به تکرار بگذرد
امروز هم به حسرت دیدار بگذرد

شهری به حال من شده گریان؛بیا طبیب
کم مانده آب از سر بیمار بگذرد

کاری به جز نظاره ی رویش نداشتم
پوشانده رخ که کار من از کار بگذرد

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۳ آذر ۹۵ ، ۲۱:۳۲
هم قافیه با باران

چون در جنون فراتر از اندازه ایم ما
در گوش روزگار، پرآوازه ایم ما

دیگر شراب کهنه به ما کارساز نیست
در طرز بیقراری خود تازه ایم ما

از جور یار، دست به دامان غفلتیم
دلبستگان مشرب خمیازه ایم ما!

لطف رفاقت است که برجای مانده ایم
همچون کتاب، بسته به شیرازه ایم ما

در ما هراس راه ندارد؛ بتاز عشق!
سرباز های سنگی دروازه ایم ما

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۳:۳۴
هم قافیه با باران

عصای پیری باباست قامت پسرش...
نبینمت که زمین خورده ای مقابل من

بگو چگونه تو را سمت خیمه ها ببرم؟
مرا جواب نکن ای سوال مشکل من

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۲:۳۳
هم قافیه با باران

آتش گرفته‌اند ز داغ زیارتت
امثال من که لاف زدند از محبتت

پیشانی‌ام به مُهر؛ ولی نقش بسته‌است
بر سینه جایِ خالیِ مُهر لیاقتت!

از سفره‌ی تو هر چه نمکدان شکسته‌ام
اصلا نیامده‌ست به چشم کرامتت!

ای کاروان یار! ندیدی چه کرده‌است
با شانه‌های خسته‌ی من بارِ حسرتت!

یک اربعین گذشت و شرابم نپُخته ماند
ساقی ببخش! این همه دادیم زحمتت

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۳
هم قافیه با باران

تو ذره پرور و من خاک، پس امیدی هست
مگر به تبصره فرزند بوتراب شدن!

چه امتیاز بزرگی که روز رستاخیز
به یک نظر، به حساب تو بی حساب شدن!

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۶:۰۷
هم قافیه با باران

دعا نمیکنم این روزها مرادی نیست
تو را به مهر و محبت که اعتقادی نیست!

ببخش اگر که به تو خیره میشوم گاهی…
خیال کرده ام این حاجت زیادی نیست!

قبول کن به خدا بخت هم رقیب من است
شبی که موی تو آشفته است، بادی نیست!

سکوت کردی و دیدی چه زخم‌ها خوردم
سکوت معنی‌اش این است: انتقادی نیست!

تو شاهزاده ی مغرور قصه ای؛ جز من
دوای بی کسی ات دست شهرزادی نیست!

به سیل گریه قسم، آبروی من رفته‌ست
از این به بعد به چشمانم اعتمادی نیست

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۵:۰۷
هم قافیه با باران

ای که گفتی بی قراری‌های من بازیگری ست

بی‌قرارم کرده‌ای اما دلت با دیگری ست

حسین دهلوی

۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۹
هم قافیه با باران
با دلی خسته و با زلف پریشان ای کاش
بشوم راهی صحرای خراسان ای کاش

مثل مجنون به بیابان بگذارم سر را
یک بیابان پر از خار مغیلان ای کاش

زیر شمشیر غمش رقص کنان خواهم رفت
بپذیرد زمن این شیوه ی رندان، ای کاش

مست از باده سوی خم برسم تا بشوم
مثل سلمان ز ره عشق مسلمان ای کاش

مثل آهوی زصیاد هراسان شده ام
باز هم راه دهد آهوی حیران ای کاش

پای من کاش که از قم سوی مشهد برسد
زعفرانی بشود مزه ی سوهان ای کاش

باز هم زائر کویت شدم ای یار سلام
به تو ای ضامن آهو شده صدبار سلام

نظری کن زکرم سائل مهمان شده را
گوشه ی چشم تو بس این دل ویران شده را

همه جا صحبت زلف و خم ابروی شماست
و ضریح دل ما رشته ی گیسوی شماست

عطر خوشبوی تو از بس که زبانزد شده است
چه معطر شده هر کس ز حرم رد شده است

حرمت ملجا هر کس که گرفتار تر است
آنکه از باب جواد آمده هشیار تر است

در محله خبرعیدی میلاد تو بود
که شفا خانه ی من پنجره فولاد تو بود

راستی، پنجره فولاد،وامضای شما
عاقبت از حرمت کرببلا برد مرا

باز هم آمده ام تا که بهایی بدهی
کاش لطفی کنی و کرببلایی بدهی...


مهدی چراغ زاده
۱ نظر ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۴
هم قافیه با باران

امشب دلم بیاد محرم گرفته است

مضمون شعرهای مراغم گرفته است

یکبار هم نشد که بیایم حرم ولی

هرشب دلم بیاد شما دم گرفته است

هرروز میروند رفیقان یکی یکی

دستم به دامنت دل من هم گرفته است

ازفرش تابه عرش جهان درعزای توست

حتی خدابرای تو ماتم گرفته است

همراه قدتو کمرنخلهاشکست

از بی کسی تو دل عالم گرفته است

باید مسیرقافیه هاراعوض کنم

شعرم کنون رویه ی دیگر گرفته است

دستی شکست وخاطره هایت مرورشد

حالا دلت به خاطر مادر گرفته است


مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۹
هم قافیه با باران
تا آسمان چشم من منظومه ی تلخ جدائیست
من اشکهایم مستعار شعرو غم نامه سرائیست

آدینه ها آدینه ها غم می تراود ازهمه سو
این غم گمانم از تبار داغ های کربلائیست

اشعار من هرپنج شنبه بوی وصل یار دارد
ای وای اما جمعه ها قافیه هایم ازجدائیست

عمریست تا مادر حصار شعر های انتظاریم
کی خواهی آمد ای که همراه تو اشعار رهائیست

من شعرهایم را برای رجعتت آماده کردم
آقاتومیدانی هوای شعر های من کجائیست

ازروز اول مادرم عشق حسینی برمن آموخت
زین روست معمولا هوای شعر هایم نینوائیست

مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۹
هم قافیه با باران
این روزها ازغم تواسیردردم آقاجون
دل میگیره واسه توبهونه هردم آقاجون

به خدا ازهمه عالم میگیرم سراغتو
یه نشونی بم بده دورت بگردم آقاجون

جوونیم اگرکه رفت به راه توعیب نداره
همه ی زندگیمو نذر توکردم آقاجون

دوست دارم تاهمیشه گدای جمعه هات باشم
جون زهرامادرت نکن توردم آقاجون

یعنی میشه ببینم یه جمعه ازسفربیای
بشکنه بغض گلوبریزه دردم آقاجون


مهدی چراغ زاده
۰ نظر ۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۲:۰۰
هم قافیه با باران

دلم از وحی نگاه تو مسلمان شده است
خم ابروی شما آیه ی قرآن شده است

من غزل از تو نگویم که کمیتم لنگ است
از کرامات تو دعبل شدن آسان شده است

تار گیسوی تو مانند ضریحی تا اوج
که شفا خانه ی دلهای پریشان شده است

اسم اعظم که بر انگشتری ات هست نگین
هر که آموخته یکباره سلیمان شده است

پس کرامات تو تا هست چه غم وقتی که
کافری از سر لطف تو مسلمان شده است

من که یک عمر مسلمان تو هستم دیگر
عجبی نیست بگویید که سلمان شده است

یک نفر آمده اینجا به امید کرمت
یک نفر آمده و دست به دامان شده است

پدرت گفت بیاییم در خانه ی تان
سائل این بار سفارش شده مهمان شده است

ما همه ریزه خور ایل وتبارت هستیم
لاجرم روزی ما سفره ی خوبان شده است

این فقط گوشه ای ازمهر دوچشمان شماست
سید ری هم اگر راهی ایران شده است

مهدی چراغ زاده

۱ نظر ۰۲ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۸
هم قافیه با باران

در شهر صدای همهمه می آید
از عرش نوا و زمزمه می آید

یک عمر محب فاطمه، سرش چیست؟
در روز عزای فاطمه می آید

****

با رایحه یاس و جنان برگشته
خاکیست ولی از آسمان برگشته

می خواسته مثل مادر خود باشد
در فاطمیه که بی نشان برگشته

****

با نفحه و عود آمده مهمانی
با نور و شهود آمده مهمانی

در فاطمیه ز کوچه های جبهه
یک یاس کبود آمده مهمانی


مهدی چراغ زاده

۱ نظر ۰۲ تیر ۹۴ ، ۲۰:۵۸
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران