با دلی خسته و با زلف پریشان ای کاش
سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ
با دلی خسته و با زلف پریشان ای کاش
بشوم راهی صحرای خراسان ای کاش
مثل مجنون به بیابان بگذارم سر را
یک بیابان پر از خار مغیلان ای کاش
زیر شمشیر غمش رقص کنان خواهم رفت
بپذیرد زمن این شیوه ی رندان، ای کاش
مست از باده سوی خم برسم تا بشوم
مثل سلمان ز ره عشق مسلمان ای کاش
مثل آهوی زصیاد هراسان شده ام
باز هم راه دهد آهوی حیران ای کاش
پای من کاش که از قم سوی مشهد برسد
زعفرانی بشود مزه ی سوهان ای کاش
باز هم زائر کویت شدم ای یار سلام
به تو ای ضامن آهو شده صدبار سلام
نظری کن زکرم سائل مهمان شده را
گوشه ی چشم تو بس این دل ویران شده را
همه جا صحبت زلف و خم ابروی شماست
و ضریح دل ما رشته ی گیسوی شماست
عطر خوشبوی تو از بس که زبانزد شده است
چه معطر شده هر کس ز حرم رد شده است
حرمت ملجا هر کس که گرفتار تر است
آنکه از باب جواد آمده هشیار تر است
در محله خبرعیدی میلاد تو بود
که شفا خانه ی من پنجره فولاد تو بود
راستی، پنجره فولاد،وامضای شما
عاقبت از حرمت کرببلا برد مرا
باز هم آمده ام تا که بهایی بدهی
کاش لطفی کنی و کرببلایی بدهی...
مهدی چراغ زاده
بشوم راهی صحرای خراسان ای کاش
مثل مجنون به بیابان بگذارم سر را
یک بیابان پر از خار مغیلان ای کاش
زیر شمشیر غمش رقص کنان خواهم رفت
بپذیرد زمن این شیوه ی رندان، ای کاش
مست از باده سوی خم برسم تا بشوم
مثل سلمان ز ره عشق مسلمان ای کاش
مثل آهوی زصیاد هراسان شده ام
باز هم راه دهد آهوی حیران ای کاش
پای من کاش که از قم سوی مشهد برسد
زعفرانی بشود مزه ی سوهان ای کاش
باز هم زائر کویت شدم ای یار سلام
به تو ای ضامن آهو شده صدبار سلام
نظری کن زکرم سائل مهمان شده را
گوشه ی چشم تو بس این دل ویران شده را
همه جا صحبت زلف و خم ابروی شماست
و ضریح دل ما رشته ی گیسوی شماست
عطر خوشبوی تو از بس که زبانزد شده است
چه معطر شده هر کس ز حرم رد شده است
حرمت ملجا هر کس که گرفتار تر است
آنکه از باب جواد آمده هشیار تر است
در محله خبرعیدی میلاد تو بود
که شفا خانه ی من پنجره فولاد تو بود
راستی، پنجره فولاد،وامضای شما
عاقبت از حرمت کرببلا برد مرا
باز هم آمده ام تا که بهایی بدهی
کاش لطفی کنی و کرببلایی بدهی...
مهدی چراغ زاده
۹۴/۰۶/۰۳