هم‌قافیه با باران

۲۸ مطلب با موضوع «شاعران :: میرشکاک ـ محمدعلی مجاهدی» ثبت شده است

زلف رها در بادت آخر داد بر بادم
لایق نبودم بندگی را کردی آزادم

بردم شکایت از تو پیش مستی چشمت
لب وا نکرد اما صدای سرمه بنیادم

در هر کجا باشی فراموشت نخواهم کرد
گفتی و در آغوش چشمت بردی از یادم

یک روز چون زنجیر بر پای من افتادی
یک عمر همچون سایه در پای تو افتادم

خواهد شنید آخر ، تو می گفتی دلا! دیدی
پشت در بی اعتنایی ماند فریادم

آیینه ای بودم پر از شیرین که خسرو زد
بر سنگم اکنون سایه سنگین فرهادم

جای شگفتی نیست آتشزایی شعرم
آذرپرستی چون اوستا بوده استادم

یوسف دلت پیش زلیخا بود و فرسودی
بیهوده عمری پای در زنجیر بیدادم

یوسفعلی میرشکاک

۰ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۳
هم قافیه با باران

از تو پنهان می کنم رنگ صدایم را هنوز
پیش چشمت می کنم گم دست و پایم را هنوز

غربتم را با تو قسمت می کنم از راه دور
می پذیری دست های بینوایم را هنوز ؟

بشنو آواز مرا از سایه ها و سنگ ها
مردم اما نیست پایان ، ماجرایم را هنوز

چیست آیا جرم انسان جز به دنیا آمدن؟
آنکه می آرد نمی بخشد خطایم را هنوز؟

در زمین جایی ندارم آرزویم مردن است
آسمان نشنیده می گیرد دعایم را هنوز

یوسفعلی میرشکاک

۱ نظر ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۰
هم قافیه با باران

در دل غمی ندارد رندی که لاابالی‌ست

دار و ندار درویش، یک کوزۀ سفالی‌ست

دستش به میهمانی، این‌قدر پر نبوده‌ست

یک کوزه آب دارد، با سفره‌ای که خالی‌ست!

دستم که پر ز پوچ است از راست‌قامتی‌هاست

پیچک شدن در این باغ، راز خجسته فالی‌ست

بال شکستۀ من، تا بی‌نهایتم برد

آری، بهار پرواز، فصل شکسته‌بالی‌ست

یک کوزه پر نکردم، از چشمه‌سار مهتاب

در من همیشه جاری، صد چشمۀ زلالی‌ست

امروز، در دل من، داغی جوانه می‌زد

یک لاله، گرم رویش، گویا در این حوالی‌ست

گفتم: دل غریبم!؟ گفتی که: آشنا نیست؟

ذهنم هنوز مغشوش، زین پاسخ سؤالی‌ست

چشم تو یک "دوبیتی"، گفت و به خاطرم ماند

شیرین و دلنشین است، شعری که ارتجالی است

ای برگ سبز یک‌دست، درویش جان! دمت گرم

هو حق بزن جوانمرد! پایان خشکسالی‌ست


محمدعلی مجاهدی

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۶
هم قافیه با باران

کربلا را می ‌سرود این بار روی نیزه‌ ها
با دو صد ایهام معنی‌دار، روی نیزه‌ ها
نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار روی نیزه‌ ها
چوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده ست
لاله‌ها را سر به سر بشمار روی نیزه‌ ها
زخمی داغند این گل‌های پر پر، ای نسیم!
پای خود آرام‌تر بگذار روی نیزه‌ ها
یا بر این نی­زار خون امشب متاب ای ماهتاب
یا قدم آهسته ‌تر بردار روی نیزه‌ ها
قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه جوش
چشم میر کاروان، بیدار روی نیزه‌ ها
زنگیان آیینه می‌بندند بر نی، یا خدا
پرده بر می‌دارد از رخسار روی نیزه‌ ها ؟
صوت قرآن است این؟ یا با خدا در گفت‌وگوست
رو به رو، بی‌پرده، در انظار روی نیزه‌ها
یاد داری آسمان!؟ با اختران، خورشید گفت:
وعده ی دیدارمان: این بار روی نیزه‌ ها ؟!
با برادر گفت زینب: راه دین هموار شد
گرچه راه توست ناهموار روی نیزه‌ ها
ای دلیل کاروان! لختی بران از کوچه‌ها
بلکه افتد سایه ی دیوار روی نیزه‌ ها
صحنه ی اوج و عروج است و طلوع روشنی
سیر کن سیر تجلّی زار روی نیزه‌ ها
چشم ما آیینه آسا غرق حیرت شد چو دید
آن همه خورشید اختربار روی نیزه‌ ها


محمّد علی مجاهدی

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۳:۰۳
هم قافیه با باران

برپا شده است در همه جا قیل و قال‌ها
بالا گرفته کار نزاع و جدال‌ها
وقتی که بی‌جواب بماند سوال‌ها
از حاکمان خلق شوند ابن خال‌ها

بس نقشه‌ها کشیده شد اما خراب شد
با اعتراض فاطمه(س) نقش بر آب شد

وقتی که دید لات و هبل جان گرفته‌اند
انگشتری ز دست سلیمان گرفته‌اند
حق علی به حیله و دستان گرفته‌اند
از حامیان فاجعه پیمان گرفته‌اند

فریاد کرد بدعت لاف و گزافه را
دارالخلاف بودن دارالخلافه را

برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود غلاف کن
پرهیز از ریا و نفاق و خلاف کن
دوری ز فرقه‌ای که کند اختلاف کن

قبله یکی و کتاب یکی و خدا یکی است
ما رهرویم و قافله را رهنما یکی است

اسلام اسیر جهل و مسلمان نما شده است
دردا حجاز عرصه کفر و ریا شده است
هر جا که رو کنید همه جا کربلا شده است
راز درون پرده دگر برملا شده است

بحرین اسیر کفر و ستم دین اسیرتر
شام و عراق اسیر و فلسطین اسیرتر

ای ملت یمانی پرشور همتی
ای امت غیور و سلحشور همتی
تا بشکند طلسم زر و زور همتی

اسطوره‌های اهل یمن جاودانه‌اند
آل سعود لکه ننگ زمانه اند

ذلت اگر نشانه تحقیر آدمی است
غفلت نتیجه اش همه عجز است و نادمی است
مردی چه داند آنکه گرفتار بی غمی است
غیرت کلید واژه فرهنگ فاطمی است

وحدت همان انرژی آزاده پرور است
وز هرچه هست قدرت ما هسته ای تر است

از اضطرار جان جهان بر لب آمده است
هنگام استغاثه به وجه رب آمده است
اهریمن زمانه به تاب و تب آمده است
باز آی ای سپیده که دیو شب آمده است

دجال را امان مده ای منجی جهان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان


محمدعلی مجاهدی

۰ نظر ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۶
هم قافیه با باران

تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو

ببین، باقی‌ست روی لحظه‌هایم جای پای تو

 

اگر مومن اگر کافر به دنبال تو می‌گردم

چرا دست از سر من برنمی‌دارد هوای تو

 

صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود

پر از داغ شقایق‌هاست آوازم برای تو

 

تو را من با تمام انتظارم جستجو کردم

کدامین جاده امشب می‌گذارد سر به پای تو؟

 

نشان خانه‌ات را از تمام شهر پرسیدم

مگر آنسوتر است از این تمدن روستای تو؟


یوسفعلی میرشکاک

۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۰۵
هم قافیه با باران

چون جبرئیل حکم خدای مبین گرفت

در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت

احمد از او پیام جهان‌آفرین گرفت

یعنی برای فاطمه یک اربعین گرفت

 

شکر خدا که گلبن احمد به گل نشست

ز انفاس دوست باغ محمد به گل نشست

 

گفتا که حق دعای تو را مستجاب کرد

شام تو را جنیبه‌کش آفتاب کرد

نامی برای دختر تو انتخاب کرد

وان را ز لطف زیور و زیب کتاب کرد

 

زان در نُبی خدای تو نامید کوثرش

تا بی وضو کسی نبرد نام اطهرش

 

ای بوسه‌گاه خیل ملک آستانتان

بال فرشتگان خدا سایبانتان

مهر فلک ندیده هنوز آسمانتان

منظومه‌ای رفیع‌تر از کهکشانتان

 

بانو! مزار گم‌شده اعجاز می‌کند

مشت مخالفان تو را باز می‌کند

 

گفتی از او مدینه منور شود که شد

از عطر ناب یاس معطر شود که شد

جاری به دهر چشمه کوثر شود که شد

می‌خواست حق که خصم تو ابتر شود که شد

 

دنیا پر از ذراری زهرای اطهر است

والله جای گفتن الله اکبر است

 

ما بهره‌ای ز فیض تو اغلب نداشتیم

انگار جز فدک ز تو مطلب نداشتیم

آگاهی از معارف مذهب نداشتیم

کاری به کار عزت مکتب نداشتیم

 

ترسم از آن که کار برادر! بتر شود

وز این که هست فاطمه مظلوم‌تر شود

 

ما شاعران به قافیه پرداختیم و بس

عمری به وجه تسمیه پرداختیم و بس

از متن هی به حاشیه پرداختیم و بس

از تو فقط به مرثیه پرداختیم و بس

 

باید اگر معارف ناب تو زنده کرد

کی می‌توان به فاطمه گفتن بسنده کرد

 

اندیشه کرده خصم قسم‌خورده شما

تا خود چه تسمه‌ها کشد از گرده شما

دشمن کجا و وحدت گسترده شما

دارد هراس از سر نسپرده شما

 

از اعتراض فاطمه شیعه‌ست سربلند

بیهوده نیست ناله ز دیوار و در بلند

 

پیش سران کفر نباید خضوع کرد

باید به اصل خویشتن خود رجوع کرد

باید مرور حادثه‌ها را شروع کرد

یعنی علاج واقعه قبل از وقوع کرد

 

دشمن همیشه زار و سرافکنده شماست

مرعوب پاسخ «نه»ی کوبنده شماست

 

اینک که هست امت اسلام در خطر

بحرین در محاصره و شام در خطر

بیت‌الحرام باز از اصنام در خطر

حج و منا و مشعر و احرام در خطر

 

چشم امید شیعه به بیداری شماست

زهرا در انتظار وفاداری شماست

 

روزی که یاس فاطمه تکثیر می‌شود

اسلام در زبانه فراگیر می‌شود

عالم پر از شمامه تکبیر می‌شود

دنیایی از مکاشفه تصویر می‌شود

 

آید ندا که کعبه مقصود می‌رسد

از گرد راه مهدی موعود می‌رسد



مجاهدی پروانه

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۱۴
هم قافیه با باران

با اینکه هرشب بی تو خالی جای آیینه ست

با یاد تو در خاطرم غوغای آیینه ست


بر سنگفرش آرزوهایی که خواهم داشت

از دور می بینم صدای پای آیینه ست


فرسوده تر از من کسی پیدا نخواهی کرد

در خانه ی من غیبت کبرای آیننه ست


دیروز من مرگ تمنّاهای بی فرداست

فردای من آفاق ناپیدای آیینه ست


جایی که من دست خدا را جستجو کردم

آنسوتر از اندیشه ی دریای آیینه ست


حتی اگر با مرگ بر می گردی ای موعود

برگرد و باور کن که فردا جای آیینه ست


یوسفعلی میرشکّاک

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۱:۰۷
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران