دلم را خوب می فهمد هر آن کس ماجرا دارد …
میان سینه اش هر کس که قلبی مبتلا دارد
پر از دلشوره ی عشقی که سیرابم نخواهد کرد
به دریا می زند خود را دلِ من، تا تو را دارد !
هوا دم کرده در چشمم دو پلکم را کمی وا کن
که می خواهد ببارد او توان در خویش تا دارد !
در این دنیای دردآگین نمی بینی دل من را
غم عشق تو را یک سو، غم خود را جدا دارد …
اگر پرسید حالم را کسی از تو بگو...... اصلا،
میان شهرمان پر کن که درد بی دوا دارد !
مبادا هیچکس جز من... خداوندا! چطور آخر …
دلش می آید این غم را چنین بر من روا دارد؟
نمی دانی چه می کردم فقط گر می توانستم …
«عجب صبری خدا دارد ، عجب صبری خدا دارد» …
نجمه زارع