هم‌قافیه با باران

۶۲ مطلب با موضوع «شاعران :: وحشی بافقی» ثبت شده است

به دست آور بتی جان‌بخش و عیش جاودانی کن

حیات خضر خواهی، فکر آب زندگانی کن


ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو

نشین با شیشه هم‌زانو و مِی را یار جانی کن


دل مینای می ‌باید که باشد صاف با رندان

دگر هر کس که باشد گو چو ساغر سرگرانی کن


به آواز دف و نی خاک‌بوس دیر می‌گوید

بیا خاک در می‌خانه باش و کامرانی کن


ز رنگ‌آمیزی دوران مشو غافل ز من بشنو

مِی رنگین به جام انداز و عارض ارغوانی کن


نصیحت گوش کن «وحشی» که از غم پیر گردیدی

صراحی گیر و ساغر خواه و خطی از جوانی کن


وحشی بافقی

۰ نظر ۱۸ آبان ۹۳ ، ۱۴:۳۱
هم قافیه با باران

دگر آن شبسـت امـشـب کـه ز پـی سـحر نـدارد

مـن و بــاز آن دعــــاهـا کـه یکی اثــر نـدارد


مـن و زخم تـیز دسـتی که زد آنچنــان به تـیغـم

کـه سـرم فـتـــاده برخــاک و تــنم خـبر نـدارد


همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمـارم

چـه کنم که نخـل حِرمان بـه از این ثـمر نـدارد


ز لبی چنــان که بـارد شکرش ز شکـّرسـتــان

هــمـه زهــر دارد امــا چـه کـند شکـر نـدارد


بـه هــوای بـاغ مـرغــان هـمه بــالهـا گشـــاده

بـه شکـنج ِ دام مـرغی چـه کـند کـه پـر نـدارد


بکـُش و بـسوز و بگذر منگر به این که عـاشـق

بـجـز ایـن کـه مــهـر ورزد گـنهی دگــر نـدارد


می وصل نیست وحشی به خمـار هجرخـو کن 

کـه شـــراب نــاامـیــدی غــم درد سـر نـدارد


وحشی بافقی

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۳ ، ۲۱:۲۴
هم قافیه با باران
هم قافیه با باران