به دست آور بتی جانبخش و عیش جاودانی کن
حیات خضر خواهی، فکر آب زندگانی کن
ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو
نشین با شیشه همزانو و مِی را یار جانی کن
دل مینای می باید که باشد صاف با رندان
دگر هر کس که باشد گو چو ساغر سرگرانی کن
به آواز دف و نی خاکبوس دیر میگوید
بیا خاک در میخانه باش و کامرانی کن
ز رنگآمیزی دوران مشو غافل ز من بشنو
مِی رنگین به جام انداز و عارض ارغوانی کن
نصیحت گوش کن «وحشی» که از غم پیر گردیدی
صراحی گیر و ساغر خواه و خطی از جوانی کن
وحشی بافقی